هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 380

صفحه 380

تحقق ذلت مردم کوفه، بعد از قتل امام به ظهور پیوست. پس از جریان عاشوراء عده ای به عنوان توابین قیام کردند و درگیری و کشتار بسیار شد. بعد از آن مختار قیام کرد؛ ولی بدترین دوران، تاریخ بیست ساله ای بود که حجاج بن یوسف ثقفی فرمانروای خون خوار، آن قدر آنها را تحت فشار قرار داد و آدم کشت و زندانی ها را شکنجه داد که مصداق خواری و ذلتی که امام فرموده بود، به ظهور پیوست. تعداد افرادی که در این مدت به دست او کشته شدند، به صد و بیست هزار نفر رسید وقتی حجاج مرد، پنجاه هزار نفر مرد و سی هزار زن در زندانش بودند.

نقل کرده اند: روزی او دستور داد همه ی مردم کوفه، برای جنگ به بصره بروند و هر کس که نرفت، او را گردن زدند. پیرمردی گفت: ای امیر؛ من پیر و ضعیف هستم، آیا فرزند جوانم به جای من به جنگ برود؟ حجاج دستور داد سر او را از بدنش جدا کردند. مردم کوفه وقتی این صحنه را دیدند، از ترس چنان شتاب می کردند که از بالای پل چندین نفر به درون فرات افتادند و غرق شدند.(1)

حکایت 545: زیاد و پسرش

امام حسین در باره ی عبید الله بن زیاد که از طرف یزید، مأمور کشتن او شد، فرمود: همانا زنازاده ی فرزند زنازاده، مرا میان کشته شدن و ذلت مخیر گردانید؛ اما ذلت و خواری از ما دور است.

کلام امام به دو خانواده ی خوار و پست اشاره دارد که در تاریخ به تواتر نوشته اند: عبید الله پسر مرجانه زن فاحشه ی بوده که معلوم نیست از نطفه کیست، ولی زیاد او را فرزند خود خواند.

موقعی که معاویه در شام بالای منبر رفت و زیاد را یک پله پایین تر نشاند، زیاد را برادر خود خواند و جمعی از مردم شام گواهی دادند. ابومریم سلولی از میان آنها برخاست و گفت: در ایام جاهلیت شراب فروشی داشتم، ابوسفیان پیش من آمد و مقداری شراب و غذا خرید و خورد و گفت: برایم فاحشه ای بیاورید. نزد سمیه مادر زیاد که همسر عبید بود، رفتم و از مقام ابوسفیان تعریف کردم و از او خواستم پیش ابوسفیان بیاید. گفت: وقتی عبید با گوسفندانش از صحرا آمد و غذا خورد و خوابید، من می آیم؛ بعد از زمان کوتاه آمد و تا صبح نزد ابوسفیان

بود.

روزی از سمیه پرسیدم: ابوسفیان چه طور بود؟ گفت: خوب رفیقی است، اگر گند زیر بغلش نباشد.

این جمله، زیاد را ناراحت کرد و گفت: به مادران مردان فحش مده که به مادرت فحش میدهند.

معاویه از منبر پایین آمد. آن قدر به او اعتراض کردند که شعرا اشعاری علیه وی، مبنی بر برادر خواندن زیاد سرودند. ابن مفرغ می گوید: عجیب است که سه نفر به نام زیاد، نافع و ابوبکره از رحم یک مادرند؛ اما یکی میگوید پدرم، قریشی است، دیگری می گوید پدرم فلان شخص است و سومی می گوید وابسته به عرب هستم.(2)


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 262/2 ؛ به نقل از: مروج الذهب (مسعودی) 137/3
2- یکصد موضوع، پانصد داستان 263/2 - 264؛ به نقل از: الغدیر 10 / 223.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه