هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 384

صفحه 384

حکایت 549: همت نعمان بن بشیر

یزید پس از آن که تصمیم گرفت اهل بیت سید الشهدا را به مدینه بفرستد، نعمان بن بشیر را با سی مرد برای حفظ شئون اهل بیت فرستاد و گفت: همیشه خانواده ی حسین جلو حرکت کنند، هر جا فرود آمدید به اندازهای فاصله بگیرید که اگر یکی از آنها برای احتیاج یا وضو بیرون رفت، صدای ایشان به شما برسد.

نعمان بیش از آنچه یزید دستور داده بود مراعات میکرد تا به مدینه رسیدند. فاطمه دختر امیرالمؤمنین (ام کلثوم) به خواهر خود زینب گفت: این مرد به ما احسان کرد، اگر مایل باشید در قبال نیکی و احسانش چیزی به او بدهیم.

زینب فرمود: چیزی نداریم که به او بدهیم مگر زیورهای خود. آن گاه دو دستبند و بازوبندی را که داشتند برای نعمان فرستادند و از کمی جایزه پوزش خواستند و افزودند: این مختصر پاداشی است که برای ما امکان داشت. نعمان قبول نکرد و گفت: اگر این کار را برای دنیا کرده بودم از این مقدار کمتر هم کافی بود؛ ولی به خدا سوگند آنچه کردم برای خدا و نسبت شما به پیامبر اکرم بود. (1)

حکایت 550: بلند همتی میت

میت یکی از شعرای عالی قدر و مدیحه سرای کم نظیر ائمه ی طاهرین عالی است. علامه ی بزرگ عبد الحسین امینی که با رنج فراوان در سالیان دراز اسناد حقانیت شیعه را از لابلای کتب اهل سنت خارج کرد و با قلم توانای خود به دنیای امروز در صفحات پرارج «الغدیر»(2) معرفی کرده است، در جلد دوم کتاب خود از مروج الذهب مسعودی نقل می کند: میت وارد مدینه شد، شبانگاه به حضور امام باقر شرفیاب شد و قصیده ی میمیه ی خود را که در مدح این خاندان سروده بود به عرض رسانید تا به این بیت رسید:

وقتیل بالطف غودر منهم

ما بین غوغاء أمه و طغام

امام باقر از شنیدن این بیت گریست و فرمود: میت! اگر مالی نزد ما بود به تو میدادیم؛ ولی آنچه پیامبرانه در بارهی حسان بن ثابت گفت من نیز در باره ی تو میگویم: تا زمانی که از ما دفاع میکنی در حمایت روح القدس باشی. آن گاه از خدمت آن جناب خارج شد و نزد عبد الله بن حسن رفت و اشعار خود را برای او خواند. عبد الله گفت: باغستانی دارم که به چهار هزار دینار خریدهام و این سند آن است، سپس قباله ی مالکیت آن را به میت داد و زمین را به او بخشید.

میت گفت: پدر و مادرم فدایت باد! اگر برای غیر شما شعری بسرایم منظورم رسیدن به آمال مادی و دنیوی است؛ ولی به خدا سوگند آنچه برای شما بگویم نظری جز خدا ندارم. عبد الله آن قدر اصرار ورزید تا کمیت قبول کرد و قباله را برداشت و رفت، پس از چند روز نزد عبد الله آمد و گفت: مرا خدمت شما نیاز و حاجتی است. عبد الله گفت: هر حاجت داشته باشی برآورده می سازم. میت پرسید: هر چه باشد؟ گفت: آری! گفت: درخواست میکنم این قباله را بگیری و سند را تقدیم کرد، عبد الله قبول کرد. عبد الله بن معاویه که با دو


1- پند تاریخ 3/ 123- 124؛ به نقل از: مقتل خوارزمی 2/ 75.
2- الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه