هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 389

صفحه 389

حکایت 555: تأثیر یک انگشتر

حضرت فاطمه علیها السلام از پدر بزرگوار خود درخواست انگشتری کرد، آن حضرت فرمودند: بهتر از انگشتر به تو می آموزم. هنگامی که نماز شب خواندی از خداوند بخواه به آرزوی خود می رسی. حضرت فاطمه در دل شب پس از ادای نافله دست به درگاه خدا بلند کرد و درخواست انگشتری کرد، هاتفی گفت: فاطمه! آنچه خواستی زیر سجاده ات آماده است.

دختر پیامبر علیها السلام دستش را زیر جانمازش برد و انگشتری بی مانند از یاقوت مشاهده کرد، آن را برداشت و همان شب در خواب دید وارد قصرهای بهشتی شده است، در سومین قصر تختی دید که بر سه پایه ایستاده است، فرمود: سبب چیست که این تخت، سه پایه دارد؟

جواب دادند: چون صاحبش در دنیا انگشتری خواسته است، پس به جای آن، پایه ای از این سریر کسر شده است، در این هنگام از خواب بیدار شد. فردا صبح خدمت پیامبر و شرفیاب شد و خواب را بازگو کرد. حضرت رسول و فرمودند: ای بازماندگان عبد المطلب! دنیا برای شما شایسته نیست، بهشت جاویدان سزاوار شما است، محل دیدارتان آن جا است، دنیای فانی را برای چه می خواهید؟!

آن گاه به فاطمه علی فرمودند: دخترم! انگشتر را به جای خود برگردان. همان شب فاطمه ی زهرا(علیه السلام)انگشتری را زیر سجاده اش گذاشت و در خواب، تخت را با چهار پایه مشاهده کرد.(1)

حکایت 556: در آرزوی یک ماهی

مأمون به قصد فتح روم لشکر کشید. فتوحات بسیاری کرد، در بازگشت از چشمه ای به نام «دیدون» که به قشیره معروف است گذشت، آب و هوا و منظرهی دلگشای سبزه زار آن جا، چنان فرحانگیز بود که دستور داد سپاه همان جا توقف کنند تا از هوای آن سرزمین استفاده کنند.

برای مأمون روی آن چشمه جایگاه زیبایی از چوب آماده کردند، او در آن جا می ایستاد و زلالی آب را تماشا میکرد. روزی سکه ای در آب انداخت، نوشته ی آن از بالا خوانده می شد. از سردی آب کسی نمی توانست دست خود را در آن نگه دارد. در این هنگام که مأمون غرق تماشای آب بود یک ماهی بسیار زیبا به اندازه ی نصف طول دست، مانند شمش نقره ای آشکار شد. مأمون گفت: هر کس این ماهی را بگیرد یک شمشیر جایزه می گیرد. یکی از سربازان خود را در آب انداخت، ماهی را گرفت و بیرون آورد. همین که بالای تخت و جایگاه مأمون رسید، ماهی خود را به شدت تکان داد و از دست او خارج شد و در آب افتاد. بر اثر افتادن ماهی، مقداری آب بر سر و صورت مأمون ریخت، ناگاه لرزش بی سابقهای او را فرا گرفت.

سرباز برای مرتبه ی دوم در آب رفت و ماهی را گرفت. دستور داد آن را بریان کنند؛ ولی لرزه به طوری شدت یافت که هر چه لباس زمستانی و لحاف بر او می انداختند آرام نمی شد و پیوسته فریاد میکشید: سرما سرما. در اطرافش آتش زیادی افروختند، باز گرم نشد. ماهی بریان را برایش آوردند؛ اما نتوانست ذره ای از آن بخورد.


1- پند تاریخ 3/ 143 - 145؛ به نقل از: بحار الأنوار 14/10 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه