هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 394

صفحه 394

روی زمین خوابید. ساعتی گذشت، عیسی عرض کرد: خداوندا! دو مرتبه آرزو را به او برگردان. ناگاه آن مرد بلند شد و کار کرد. حضرت عیسی علا جلو رفت و پرسید: پیر مرد! چطور شد کلنگ را بر زمین گذاشتی و بعد از ساعتی به کار مشغول شدی؟

گفت: در بین کار کردن با خودم گفتم: تا کی باید زحمت بکشی! تو مردی پیر و افتاده ای و شاید اجل همین الآن به سراغت بیاید، با این اندیشه از کار دست کشیدم؛ اما هنگامی که دو مرتبه کار کردم با خود گفتم: فعلا که زنده هستی و برای هر موجود زنده وسایل زندگی لازم است، پس باید کار کنی و زاد و توشه تهیه کنی.(1)

حکایت 561: آرزوی دراز و صد تازیانه

روزی حجاج بن یوسف ثقفی در بازار گردش می کرد، شیرفروشی را دید که با خود صحبت میکرد، در گوشه ای ایستاد و به گفته هایش گوش داد. او می گفت: این شیر را می فروشم، درآمدش فلان قدر خواهد شد، استفاده آن را با در آمدهای آینده روی هم میگذارم تا به قیمت گوسفندی برسد، آن گاه یک میش تهیه میکنم و از شیرش بهره می برم و بقیه ی در آمدش سرمایه ی تازه ای می شود، بالاخره با یک حساب دقیق به این جا رسید که پس از چند سال دیگر یک سرمایه دار خواهم شد و مقدار زیادی گاو و گوسفند خواهم داشت. آن گاه دختر حجاج بن یوسف را خواستگاری میکنم، پس از ازدواج با او شخص بااهمیتی می شوم. اگر روزی دختر حجاج از اطاعتم سرپیچی کند چنان با لگد او را میزنم که دنده هایش خرد شود، همین که پایش را بلند کرد، به ظرف شیر خورد و شیرها به زمین ریخت.

حجاج جلو آمد و به دو نفر از همراهانش دستور داد او را بخوابانند و صد تازیانه بر پیکرش بزنند، شیرفروش که از ریختن شیرها - که کاخ آرزوهایش بود به خاطری افسرده داشت از حجاج پرسید: برای چه مرا میزنید؟ حجاج گفت: مگر نه این بود که اگر دختر مرا می گرفتی چنان لگد میزدی که پهلویش بشکند؟ اکنون به کیفر آن لگد باید صد تازیانه بخوری.(2)

دلا از عالم کثرت گذر کن تا جهان بینی

قدم در کوی وحدت نه که خود را در امان بینی

چرا تسلیم جان کردن تو را دشوار می آید

بده جان را به آسانی که بار دلستان بینی

تو ساز رحلت اکنون کن که در دست، اختیاری هست

که ناگه اختیار خود به دست دیگران بینی

هم آخر در کفن روزی به خاک اندر فرو ریزد

تنی کو را به زیبایی لباس از پرنیان بینی

مشو غره به رعنایی، رها کن زیب و زیبایی

که ناگه دیده بگشایی نه این بینی نه آن بینی

جهان داران با افسر، پری رویان مه پیکر

کنون بر خاکشان بگذر که مشتی استخوان بینی(3)


1- پند تاریخ 149/3 - 150؛ به نقل از: سفینه البحار 31/1
2- پند تاریخ 3/ 150 - 151.
3- ابن حسام بیرجندی.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه