هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 400

صفحه 400

پرسید: چقدر قرض داری؟ فرمود: حدود ده هزار دینار. هارون گفت: پسر عمو جان! به اندازه ای پول در اختیار شما خواهم گذاشت که پسران و دختران را به ازدواج یکدیگر درآوری و باغستان ها را آباد کنی. فرمود: پیوند خویشاوندی را در این صورت مراعات کردهای، خداوند نیز پاداش این نیت نیکوی تو را خواهد داد. عباس جد شما نیز عموی پیامبر و علی بن ابی طالب لی بود، خویشاوندی نزدیکی داریم، با قدرتی که داری انجام چنین کاری از مثل تو دور نخواهد بود، گفت: انجام می دهم.

فرمود: خداوند بر کسانی که بر مردم حکومت میکنند واجب کرده است، فقیران را دستگیری نمایند، قرض تنگدستان را ادا و پوشاک مستمندان را تهیه کنند، تو به این کارها سزاوارتری. هارون برای مرتبه ی دوم گفت: خواهم داد. در این هنگام موسی بن جعفر عل حرکت کرد و هارون نیز به احترام ایشان از جا بلند شد و به من و مؤتمن و امین گفت: عبد الله، محمد، ابراهیم! رکاب پسرعمو و بزرگ خانواده ی خود را بگیرید و او را تا در منزل مشایعت کنید.

موسی بن جعفر در راه پنهانی به من فرمود: خلافت بعد از پدرت به تو خواهد رسید، مواظب باش با پسر من خوب رفتار کنی.

من (مأمون) جسور ترین اولاد پدرم بودم. پس از برگشت، مجلس خلوت شد، گفتم: این مرد چه کسی بود که این قدر او را احترام کردی؟ پدرم هارون گفت: او امام بر حق و حجت خدا است. گفتم: مگر این مقامات مخصوص شما نیست؟ گفت: نه، من پیشوایی هستم که از روی غلبه و زور بر مردم حکومت میکنم، به خدا سوگند هیچ کس به مقام پیامبر و سزاوارتر از این مرد نیست. باز میگویم به خدا قسم اگر توکه پسرم هستی با من در مورد مقام و ریاست نزاع کنی سر از بدنت جدا میکنم. هنگامی که هارون خواست از مدینه به مکه برود دویست دینار توسط فضل بن ربیع برای موسی بن جعفر علی فرستاد و گفت: از ایشان عذر بخواه و بگو چون در مضیقه واقع شده ایم بیش از این نتوانستیم بدهیم، به زودی به وعده ی خود وفا خواهیم کرد. من از جا حرکت کردم و گفتم: یا امیر المؤمنین! چرا کمتر از دیگران به او میدهی؟ گفت: ساکت شوای احمق! اگر آنچه به او وعده دادم بپردازم اطمینان نخواهم داشت که فردا با صد هزار شمشیرزن از شیعیان و دوستانش در مقابل من قیام کند.

مخارق - که از رامشگران و نوازندگان مخصوص خلیفه بود به این جریان را که مشاهده کرد بسیار ناراحت شد، گفت: یا امیرالمؤمنین! از وقتی وارد مدینه شده ام بیشتر اهل این شهر از من تقاضای کمک می کنند، اگر چیزی به آنها ندهیم و کوچ کنیم لطف امیرالمؤمنین و مقام من نزد شما برای مردم آشکار نمی شود. پس دستور داد ده هزار دینار به او بدهند.

گفت: این لطف را برای اهل مدینه کردید؛ اما خودم مقروضم باید قرضم را نیز بپردازم، آن گاه ده هزار دینار دیگر داد. باز گفت: دخترانی دم بخت دارم، مبلغی برای جهیزیه ی آنها لطف بفرمایید، ده هزار دینار دیگر داد.

باز عرض کرد: باید مقداری گندم برای زاد و خوراک اهل و عیال و دامادهایم تهیه کنم، چند قطعه ملک به او اختصاص داد که درآمد آنها بیش از ده هزار دینار میشد.

آن گاه مخارق تمام چیزهایی را که گرفته بود تقدیم موسی بن جعفر(علیه السلام)کرد. موسی بن جعفر فرمود: خداوند به تو برکت و جزای خیر عنایت کند. یک درهم از این پول ها و زمین ها را نمی گیرم، برو آسوده باش و

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه