هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 42

صفحه 42

سخت گرفتند.

مدت سه سال آنها را در زندان نگه داشتند. در سال 144 هجری منصور عازم حج شد، دستور داد بنی حسن را بیاورند. ابوالازهر زندانبان مردی بد کیش بود، زنجیر و غل های ایشان را برای خوشایند منصور محکم و سنگین تر کرد و با شکنجه ی فراوان آنها را نزد منصور برد، موقعی که ایشان را می بردند حضرت صادق از پشت پرده ای نگاه می کرد. از مشاهده ی آن حال سخت گریست و بر طایفه ی انصار نفرین کرد؛ زیرا آنها به عهد خود وفا نکردند؛ چون با پیامبر پیمان بسته بودند همان طوری که از فرزندان خود دفاع می کنند از فرزندان او نیز دفاع کنند. حضرت صادق بر اثر این غم و اندوه تب کرد و بیست شب تمام در تب بود.

موقعی که بنی حسن را با محمد دیباج آوردند همه را در آفتاب نگه داشتند، در این هنگام مردی گفت: محمد بن عبد الله بن عثمان کیست؟ محمد دیباج خود را معرفی کرد، او را پیش منصور بردند، چیزی نگذشت که صدای تازیانه بلند شد. آن قدر به او تازیانه زدند که وقتی برگشت یک چشمش از حدقه بیرون آمده بود، صورتش که مانند نقره سفید و درخشان بود همانند زغال سیاه شده بود، پیراهنش بر اثر جراحت زیاد به بدنش چسبیده بود. خواستند پیراهن را از بدن او بیرون آوردند ممکن نشد و از روی پیراهن روغن زیتون به بدنش مالیدند، آن گاه با پوست بدن جدا کردند، بالاخره منصور در محلی نشست و فرزندان امام حسن را با لب تشنه و شکم گرسنه، سر و تن برهنه با زنجیر بر شتران بی جهاز سوار کردند.

محمل منصور روپوشی از حریر و دیبا داشت، هنگامی که از پیش بازماندگان امام حسن ((علیه السلام))رد میشد عبد الله بن حسن با صدای بلند گفت: ابوجعفر! ما با اسیران شما در بدر همین طور معامله کردیم! این سخن عبدالله اشاره به اسارت عباس در جنگ بدر بود.(1)

حکایت 58: تقسیم عادلانه!

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: در کتب حکما آمده است: وقتی در مرغزاری با نُزهت که ازهار آن آسایش جان بود، شیری شورانگیز کین آور خون ریز مسکن داشت و گرگی و روباهی در خدمت او بودند و از بقایای شکار او می خوردند.

یک روز، شیر صیدی را بکشت و به گرگ اشارت کرد که «این گوشت میان ما قسمت کن.» گرگ آن گوشت به سه قسم کرد: یک قسم نزد شیر نهاد و یک قسم نزد روباه نهاد و قسم دیگر را برای خود نگه داشت. شیر چون مساوات بدید، مواسات را بگذاشت(2) و پنجه بزد، چنان که سر گرگ را در پای افتاد. پس روباه را گفت: «این گوشت را میان من و خود قسمت کن.» روباه جمله را نزد شیر نهاد. شیر را از ادب او عجب آمد و گفت: «ای روباه! این ادب از که آموختی؟» گفت: «از شیر و گرگ.»

و این حکایت، تنبیه است مر جمله ی عاقلان را که در افعال و اقوال از دیگران اعتبار گیرند و اخلاق دیگران را امام سازند و از آنچه به دیگری رنج رسد گرد آن نگردند تا سر دفتر مکارم اخلاق محصول ایشاند.


1- پند تاریخ 162/3 - 163؛ به نقل از: تتمه المنتهی / 133.
2- یاری و غم خواری را فراموش کرد.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه