هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 429

صفحه 429

ناراحتی خاک بر سر میریخت. پیامبر فرمودند: این کیفر عمل خودت است، تو را امری کردم نپذیرفتی.

پیامبر وله از دنیا رفت و ثعلبه به ابوبکر مراجعه کرد؛ اما او هم زکاتش را قبول نکرد. دیگر خلفا نیز زکات او را نپذیرفتند تا از دنیا رفت.(1)

حکایت 611: فواید سر خروس

سعید بن هارون کاتب بغدادی از کسانی است که به بخل معروف است. ابوعلی دعبل خزاعی شاعر مشهور می گوید: با جمعی از شاعران بر سعید وارد شدیم و از صبح تا ظهر نزد او نشستیم. از گرسنگی چشمهای ما تاریک شده بود و بی حال شده بودیم.

به غلام خود گفت: اگر خوردنی داری بیاور. غلام رفت و تا ظهر نیامد، بعد از مدتی سفرهای چرکین آورد که در آن یک گرده نان خشک بود که از خشکی به کماج خیمه شباهت داشت.

کماج خیمه را ماند که نتوان

ز وی کندن به دندان، نیم ذره

کاسه ی کهنهی لب شکسته ای پر از آب گرم آورد که در آن خروسی پیر نپخته و بی سر بود؟

چون کاسه را بر سر سفره گذاشت، سعید نظر کرد و دید سر خروس بر گردنش نیست. کمی فکر کرد و گفت: غلام! سر خروس کجا است؟ گفت: دور انداختم، گفت: من آن کس که پای خروس را بیندازد قبول ندارم تا چه رسد به سر خروس. این به فال بد است که رئیس را از رأس (سر) گرفته اند و سر خروس چند امتیاز دارد:

اول آن که از دهان او آوازی بیرون می آید که بندگان خدای را وقت نماز معلوم می کند و خفتگان برای نماز شب آماده می شوند.

دوم تاجی که بر سر او است همچون تاج پادشاهان است و به آن تاج میان پرندگان ممتاز است.

سوم دو چشم که در کاسه ی سر او است، فرشتگان را با آن می بیند. شاعران شراب رنگین را به وی تشبیه میکنند و در صفت شراب لعل می گویند: این شراب مانند دو چشم خروس است.

چهارم مغز سر او دوای کلیه است و هیچ استخوانی خوش طعم تر از استخوان سر او نیست و اگر تو آن را به جهت این انداختی که گمان بردی که من نخواهم خورد خطای بزرگی کردی. بر فرض که من نخوردم، عیال و اطفال من می خورند و اینان هم نخورند مهمانان من که از صبح تا این وقت هیچ نخوردهاند آنان می خوردند. آن گاه از روی غضب به غلام خود گفت: برو هر جا انداختی آن را پیدا کن و بیاور، اگر اهمال کنی تو را اذیت کنم.

غلام گفت: و الله نمی دانم کجا انداخته ام. سعید گفت: به خدا قسم من میدانم کجا انداختی، در شکم شوم خود انداختی؟

غلام گفت: به خدا قسم من آن را نخوردهام و تو دروغ میگویی. سعید با حالت غضب بلند شد و یقه ی غلام را گرفت تا وی را بر زمین بیندازد که پای سعید به آن کاسه خورد و سرنگون شد و آن پیر خروس نپخته بر


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 117/1 - 118؛ به نقل از: اسد الغابه 1/ 237
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه