هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 430

صفحه 430

زمین افتاد و گربه ای در کمین بود که خروس را ربود. ما نیز سعید و غلامش را که به هم گلاویز شده بودند گذاشتیم و از خانه اش بیرون آمدیم.(1)

حکایت 612: جوانمردان سخی

شیبه پسر محمد دمشقی گفت: در زمان سلیمان بن عبد الملک مرد سخاوتمندی به نام خزیمه بن بشر زندگی میکرد. روزگاری را با جوانمردی سپری کرده بود، زمانی رسید که دستش از مال دنیا تهی شد و دوستان و رفیقانی که از او استفاده ها کرده بودند چند روزی کمک کردند؛ ولی طولی نکشید که دیگر روی خوشی نشان ندادند و از دستگیری اش خودداری کردند. همین که خزیمه بی اعتنایی دوستانش را مشاهده کرد به خانه آمد و به زن خود که دختر عمویش بود گفت: دیگر باید تن به مرگ داد و از این دوستان تقاضا نکرد. پس در خانه را

به روی خود بست و از دیگران کمک نخواست.

والی جزیره(2) (عکرمه ی فیاض) در یک مجلس عمومی از حال خزیمه بن بشر جویا شد، گفتند: بسیار تنگدست و بیچاره شده و خانه نشینی اختیار کرده است. تا شامگاه صبر کرد، همین که شب شد دستور داد غلامش اسبی را زین کند، کیسه ای محتوی چهار هزار دینار به دست غلام داد و بدون این که به کسی پا به خانواده ی خود خبر دهد به طرف منزل خزیمه حرکت کرد. نزدیک در که رسید از اسب پیاده شد، کیسه را از غلام گرفت و به او امر کرد دورتر بایستد و خودش کوبهی در را به صدا درآورد. خزیمه در را باز کرد، عکرمه کیسه را به او داد، پرسید: شما کیستید؟ گفت: اگر می خواستم مرا بشناسی این وقت شب نمی آمدم. اصرار کرد و گفت: قبول نمیکنم مگر این که خود را معرفی کنی.

عکرمه گفت: من «جابر عثرات الکرام» (دستگیر جوانمردان زمین خورده) هستم. هر چه درخواست کرد بیشتر توضیح دهد والی امتناع کرد و از او جدا شد. خزیمه داخل شد و به زنش بشارت داد و گفت: اگر میان این کیسه پول باشد خداوند فرج رسانیده است، چراغی روشن کن. زنش گفت: وسیله ای برای روشن کردن چراغ نداریم، خزیمه دست روی پولها مالید و فهمید کیسه دینار است.

وقتی والی به منزل بازگشت زن خود را بسیار آشفته و پریشان دید که بر سر و روی خود می زد. سبب را سؤال کرد، آن زن گفت: وقتی والی شهر در این وقت شب بدون اطلاع کسی از خانه خارج می شود به جایی نمی رود مگر به منزل زنی که با او وعده ی ملاقات داشته و او را به عقد خویش در آورده است. گفت: خدا میداند برای چنین کاری نرفته ام. زن اصرار ورزید که باید بگویی برای چه کاری رفته ای.

از او پیمان گرفت افشا نکند، آن گاه ماجرا را شرح داد و اضافه کرد که اگر باور نمیکنی قسم بخورم. زن گفت: نه، دیگر مطمئن شدم. خزیمه صبحگاه قرضهای خود را پرداخت، زندگی اش را مرتب کرد و برای رسیدن خدمت سلیمان بن عبد الملک عازم فلسطین شد. وقتی وارد مقر خلیفه شد، سلیمان که او را


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 119/1 ۔ 120؛ به نقل از : لطائف الطوائف/ 341.
2- بلاد بین النهرین.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه