هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 435

صفحه 435

جریان عشق او به گوش عبد الله بن جعفر رسید، در صدد برآمد هر چه زودتر کنیز را خریداری کند تا این که به حج رفت و صاحب کنیز را ملاقات کرد و او را به چهل هزار درهم خرید. در برگشت به زنی که عهده دار امور کنیزانش بود دستور داد او را کاملا آرایش کند. مردم از آمدن عبد الله آگاه شدند، دسته دسته به دیدنش می آمدند و مرتبا سراغ ابن عماره را از آنان می گرفت. عده ای از ایشان عبد الله بن عماره را ملاقات کردند و گفتند: عبد الله بن جعفر از تو می پرسید. این عماره پیش عبد الله آمد، وقتی خواست حرکت کند گفت: بنشین با تو کاری دارم، سؤال کرد: با عشق آن کنیز چه کردی؟ جواب داد: عشق او چنان در گوشت و پوستم اثر کرده که فراموش شدنی نیست. پرسید: اگر او را ببینی میشناسی؟ گفت: اگر داخل بهشت شوم و او را میان حوریان ببینم باز خواهم شناخت. عبد الله گفت: من او را برایت خریده ام، خدا میداند نزدیکش نشده ام، حرکت کن و نزد او برو. سپس این عماره را راهنمایی کرد، هنگامی که خواست خارج شود عبدالله به غلامش گفت: صد هزار درهم برای او ببر. ابن عماره گریست و گفت: ای خاندان پیامبر خداوند به شما امتیازی داده که به هیچ کس نداده است، آن امتیاز بر شما گوارا باد.(1)

حکایت 620: شما قضاوت کنید

هیثم بن عدی گفت: سه نفر در بارهی سخاوتمندان اسلام مجادله می کردند. یکی میگفت: عبد الله بن جعفر در عصر ما سخی ترین مردم است. دیگری عرابهی اوسی را تعیین می کرد و سومی قیس بن سعد بن عباده را ترجیح می داد. گفتند: امتحان این کار آسان است، هر کدام نزد کسی که او را سخی تر میداند برود و از او چیزی بخواهد تا ببینیم چه میدهد. طرفدار عبد الله بن جعفر به خانه ی او رفت، موقعی رسید که عبد الله می خواست سوار شتر شود.

به او گفت: ای پسر عموی پیامبر! من ابن السبیل هستم، غریب این بلادم به من کمک کن. بلافاصله عبدالله از شتر پایین آمد و گفت: سوار این شتر شو، هر چه در خورجین هست بردار، این شمشیر را نیز که از شمشیرهای علی طلا است بگیر. شتر را گرفت، در خورجین چهار هزار دینار و چند ردای خز بود و موضوع قابل امتیاز در این عطا همان شمشیر علی بن ابی طالب بود.

نفر دوم نزد قیس بن سعد رفت. در آن موقع او خواب بود. کنیزش گفت: قیس خوابیده چه می خواهی؟ جواب داد: غریبی هستم که وسیله ی بازگشت به وطن ندارم. کنیز اظهار داشت حاجت تو ارزش بیدار کردن قیس را ندارد، این هفتصد دینار را بگیر، خدا میداند اکنون بیش از این مقدار در خانه ی قیس نیست، برو به جایگاه شتران ما به این نشانی شتری با لوازم و یک غلام بگیر و به وطن خود برگرد. او نیز گفته ی کنیز را انجام داد و لحظه ای بعد با خوشحالی نزد رفقای خود بازگشت.

نفر سوم پیش عرابه ی اوسی رفت، وقتی رسید عرابه به دو غلام خود تکیه کرده بود و برای نماز به مسجد


1- پند تاریخ 4/ 43.42 ؛ به نقل از: المستطرف105/1 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه