هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 44

صفحه 44

دیوارهای ایوان را رنگ آمیزی کردند و عکسهای زیبایی بر آن کشیدند. غلامان به انوشیروان شکایت کردند که پیرزن دود می کند و رنگ آمیزی ایوان خراب می شود، گفت: هر چند بار که خراب شد باز رنگ خواهیم زد. پیرزن را گاوی بود که هر شامگاه برای دوشیدن به خانه اش می آمد، هر وقت گاو از صحرا برمی گشت فرشهای روی ایوان را جمع می کردند تا بگذرد، هنگام بیرون آمدن نیز فرشها را جمع می کردند و باز به جای خود برمی گرداندند.

گویند: قیصر روم، سفیری به ایران فرستاد. وقتی سفیر به مدائن آمد طاق کسری را که مشاهده کرد و از عظمت آن ساختمان بسیار در شگفت شد، در گوشه ی ایوان مدائن یک نوع نقص و کجی توجه او را جلب کرد، پرسید: این قسمت چرا درست نشده و ایوان ناقص مانده است؟ گفتند: این محل خانه ی پیرزنی است که مایل نبود آن را بفروشد، سلطان نیز او را مجبور نکرد؛ از این رو ایوان ناقص شده است. سفیر گفت: این چنین کجی و نقص که از عدل و دادگری به هم رسد، بهتر از آراستگی و درستی است که از روی ظلم پیدا شود!؟

طاق کسری جفت نام نیک اگر بینی هنوز

این ز سقف آهنین و ز پایه ی پولاد نیست

این دوام دولت از فیض عدالت گستری است

ور نه در خشت و گل این اندازه استعداد نیست

کاخ، چه بود داد مظلومان بده بر تل خاک

هر چه بنیادش نه بر داد است جز بر باد نیست

دادخواه و دادگاه و دادیار و دادرس

جمله بر بادند اگر بر دادشان ارشاد نیست

حکایت 62: سلطان ملکشاه و پیرزن

روزی ملکشاه به شکار رفته بود، در قلعه ای فرود آمد، جمعی از غلامان او گاوی دیدند که صاحب ندارد، گاو را کشتند و گوشت آن را خوردند. گاو از آن پیرزنی بود که با سه یتیم خود از شیر آن امرار معاش میکرد، وقتی اطلاع پیدا کرد که سربازان ملکشاه گاوش را کشته اند بسیار اندوهناک شد و سحرگاه بر سر پل زاینده رود آمد.

هنگامی که موکب ملکشاه خواست از پل بگذرد پیرزن از جای برخاست و گفت: ای پسر آلب ارسلان! دادِ مرا بر سر این پل میدهی یا بر سر پل صراط؟ اکنون فکر کن کدام یک برایت بهتر است. ملکشاه گفت: بر سر پل زاینده رود؛ زیرا طاقت دادخواهی تو را بر سر آن پل ندارم، اکنون بگو تو را چه شده است تا به آن رسیدگی کنم.

پیرزن جریان را گفت. ملکشاه دستور داد آن غلامان را پیدا کنند. به زودی مجرمان پیدا شدند، آنها را کیفری شدید نمود و به پیرزن نیز در عوض یک گاوش صد گاو داد، آن گاه گفت: پیرزن؛ از پسر آلب ارسلان راضی شدی؟ عرض کرد: آری، به خدا سوگند!

پس از درگذشت ملکشاه، پیرزن صورت بر خاک او گذاشت و گفت: پروردگارا! پسر آلب ارسلان با پستی خود در باره ی من عدالت کرد، تو اکرم الأکرمینی اگر در باره ی او تفضل فرمایی و از گناهانش بگذری دور نیست. در آن ایام یکی از زهاد، ملکشاه را در خواب دیده از حالش پرسید. گفت: اگر شفاعت پیرزن که بر پل

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه