هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 45

صفحه 45

حکایت 63: قوی ترین مشکل گشا!

آورده اند: وزیری باغ مردی را به زور تصاحب کرده بود. مرد برای شکایت نزد منصور عباسی آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! خدا شما را به سلامت بدارد. حاجت خود را عرض کنم یا پیش از آن، مثلی بگویم؟! منصور گفت: اول مثل خود را بازگو کن. مرد گفت: اگر برای کودک خردسال مشکلی به وجود آید، به مادرش پناه می برد؛ چون غیر از او کسی را به عنوان یاری دهنده ی خود نمی شناسد. هنگامی که کودک اندکی بزرگتر می شود، در صورت بروز مشکل به پدر خود پناه می برد و چون به سن بلوغ رسید و برای خود مردی شد در صورت بروز مشکل به والی (فرماندار) پناه می برد؛ چون می داند که والی از پدرش قوی تر است. وقتی عقل و درکش بیشتر می شود، در صورت بروز مشکل، به سلطان پناه می برد؛ چون می داند سلطان از دیگران قوی تر است. اگر سلطان نیز به فریادش نرسد، به خدا پناه می برد؛ چون میداند خدای تعالی از سلطان قوی تر است. حال برای من مشکلی پیش آمده است، یکی از وزرا، باغ مرا به زور تصاحب کرده است و کسی از تو قوی تر نیست، جز خدای تعالی اگر به فریادم برسی و حاجتم را برآورده سازی، از تو ممنون می شوم و گرنه حاجت خود را در موسم حج به محضر خداوند می رسانم؛ چون در حال حرکت به سوی خانه ی خدا هستم. منصور گفت: ما با تو به انصاف رفتار خواهیم کرد [و دیگر لازم نیست حاجت خود را به خداوند عرضه بداری]. منصور دستور داد حکمی برای وزیر غاصب نوشته، باغ آن مرد را باز پس بگیرند و به او برگردانند.

حکایت 64: مرد با انصاف

در زمان انوشیروان، آوازه ی دادگری یکی از اهالی مدائن به گوش او رسید. مردم به گونه ای شگفت، درستی و عدل او را می ستودند. شاه تعجب کرد، روزی تغییر لباس داد و به عنوان میهمان وارد منزل آن مرد شد، صاحب خانه چنان پذیرایی کرد که انوشیروان با خود گفت: او مرا شناخته، روز به روز بر گرمی و مهربانی خود می افزود تا چهل روز تمام شد.

انوشیروان در این مدت همیشه باغ انگوری را که به منزل آن مرد چسبیده بود تماشا می کرد. همه نوع انگور در آن باغ وجود داشت؛ ولی برایش نمی آوردند. میهمان ناشناس (انوشیروان) بالاخره روزی درخواست انگور کرد. میزبان از محل دیگری انگوری بهتر از آن تهیه کرد. انوشیروان گفت: منظور من میوه ی این باغ بود که چهل روز است آن را تماشا می کنم. صاحب خانه گفت: متأسفم که هنوز حقوق دیوانی این انگور برداشته نشده و شاه در میوه ی باغ شریک است، اگر بدون اجازه وکیل او استفاده کنم خیانت کرده ام. انوشیروان از سخن او بسیار شاد شد و خود را معرفی کرد، آن گاه مهربانی فراوانی نسبت به آن مرد کرد و تمام مالیاتش را نیز بخشید.(1).


1- پند تاریخ 189/3 ؛به نقل از : تاریخ بحیره / 32. در سفینه البحار در لفظ عدل ، می نویسند: امیر مومنان(علیه السلام)به مدائن آمد و وارد ایوان کسری شد. آن جناب، انو شیروان را زنده کرد و از وضعش پرسید. جواب داد: به واسطه ی این که کافر بودم، از بهشتی محرومم؛ ولی به جهت عدل و انصافم بین رعیت ، در آتش عذاب نمی شوم.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه