هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 46

صفحه 46

حکایت 65: روشنگر راه

در سال 144 هجری قمری که منصور دوانیقی برای حج به مکه آمد؛ در دارالندوه منزل کرد.(1) او آخرهای شب برای طواف می آمد، به طوری که کسی او را نمی شناخت و پس از نماز صبح با همراهان خود به منزل برمی گشت.

شبی مشغول طواف بود، شنید یک نفر چنین راز و نیاز می کند: خدایا! به تو شکایت می کنیم از ظلمی که در زمین پدید آمده و نیز از فاصله ای که بین حق و صاحبان آن به واسطه ی ستمگری پیدا شده است.

منصور که کاملا گوش می داد به آن مرد گفت: این چه سخنی است که از تو می شنوم؟ گوینده گفت: اگر مرا امان دهی تو را از کارها آگاه می کنم. منصور او را امان داد. مرد گفت: خداوند تو را نگهبان مسلمانان قرار داده؛ اما تو بر در بارگاه دربانهایی گذاشته ای که نمی گذارند مردم حاجت خود را عرض کنند، وزیرها و کارکنان خیانتکار نیز بسیار شده اند؛ از این رو مملکت پر از ظلم و فساد گردیده، من گاهی به چین مسافرت می کردم، در آن جا وزیری بود که نعمت شنوایی اش را از دست داد، به همین دلیل هر روز گریه می کرد، وزیران سبب اندوه او را سؤال کردند، گفت: برای از دست دادن نیروی شنوایی ام گریه نمی کنم، متأثرم که بعد از این نوای ستمدیدگان را بر در سرای خود نخواهم شنید؛ ولی باز اگر گوشم نمی شنود چشمم بینا است و می توانم درد مظلومان را ببینم.

دستور داد هیچ کس لباس قرمز نپوشد مگر شخصی که ستمی دیده و شکایت دارد. هر روز نزدیک ظهر بر فیلی سوار می شد و داخل شهر گردش می کرد تا اگر ستمدیده ای هست او را با چشم ببیند. این پادشاه به خدا اعتقاد نداشت؛ ولی رعیت نوازی اش بیشتر از حرص و آزش بود؛ اما تو که به خدا ایمان داری و پسر عموی پیامبری حرص خود را بر آسایش مسلمانان مقدم میداری. منصور سخت گریه کرد و گفت: کاش به وجود نیامده بودم. آن گاه درخواست چاره کرد. آن مرد جواب داد: باید دانشمندان برجسته و پرهیزکار را امتیاز دهی و احترام نمایی.

منصور گفت: این دسته از من فراری اند، پاسخ داد: می ترسند تو آنها را در روش ستم خود شریک کنی؛ اما اگر در بارگاه خود را برای رسیدگی به خواسته های مردم مستمند باز کنی، دربانان را که مانع عرض حاجت مردم می شوند برکنار کنی، از راه حل برای زندگی خود استفاده نمایی و داد مظلومان را بدهی، من ضمانت می کنم همان هایی که اکنون از تو فراری اند به سویت برگردند و تو را در کارها کمک کنند. منصور گفت: خدایا! مرا توفیق ده تا به آنچه این مرد می گوید عمل کنم، بعد از ادای نماز صبح دستور داد او را بیاورند. هر چه جست

و جو کردند مرد ناشناس پیدا نشد. گفته اند: گوینده ی این سخنان حضرت خضر ((علیه السلام))بوده است.(2)0.


1- محلی بود تا برای مشاوره آن جا جمع شوند.
2- پند تاریخ 3/ 192-190.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه