هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 462

صفحه 462

کنند، برکید و کینه آنها نسبت به پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)افزوده شد و تصمیم گرفتند که از هر قبیله، مردی دلاور با شمشیری برنده آماده شوند و همگی شبی (لول ماه ربیع الاول) کمین کنند، چون پیامبر به خواب رود، بر او وارد شوند و سرش را از تن جدا کنند.

خداوند پیامبرش را از این قضیه آگاه کرد. پیامبر به امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمودند: مشرکان قصد دارند امشب مرا به قتل برسانند و خداوند امر کرده از این جا هجرت کنم، تو در جای من بخواب تا ندانند من هجرت کرده ام، تو چه میگویی؟

عرض کرد: یا رسول الله صل! آیا شما به سلامت خواهی ماند؟ فرمودند: بلی. امیرالمؤمنین(علیه السلام)خندان شد و سجده شکر به جای آورد، سپس عرض کرد: شما به هر سو که خدا مأمور گردانیده بروید، جانم فدای شما باد و چه می خواهید امر فرمایید که به جان قبول میکنم و از خدا توفیق می طلبم.

آن گاه پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)علی(علیه السلام)را در بغل گرفتند و بسیار گریستند و او را به خدا سپردند.

جبرئیل دست پیامبر را گرفت و از خانه بیرون آورد و به غار ثور رفت. امیر در جای پیامبر خوابید و ردای حضرت را پوشید. کار خواستند شبانه هجوم بیاورند، ابولهب که یکی از آنان بود گفت: شب بچه ها و زنان خوابیده اند، بگذارید صبح شود، چون صبح شد ریختند در خانه پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)، یک مرتبه علی از رختخواب برخاست و صدا زد.

آنها گفتند: یا علی! محمد کجا است؟ فرمود: شما او را به من سپرده بودید؟ خواستید او را بیرون کنید، او خود بیرون رفت. پس دست از علی برداشته، به جست و جوی پیامبر شتافتند.(1) در حقیقت با این ایثار علی جان پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)به سلامت ماند و خداوند این آیه را در شأن علی(علیه السلام)نازل کرد: «از مردم کسانی هستند که نفس خویش را در راه خشنودی خدا می فروشند و خداوند به بندگانش مهربان است.»(2)

حکایت 661: ایثار حاتم طایی

سالی قحطی شد و تمام مردم در فشار و مضیقه بودند و هر چه داشتند خورده بودند. زن حاتم میگوید: شبی بود که چیزی از خوراک در منزل ما پیدا نمی شد، به طوری که از گرسنگی خوابمان نمیبرد. حاتم «عدی» را و من «سفانه» را با زحمت مشغول کردیم تا خوابشان ببرد. حاتم با گفتن داستان مرا مشغول کرد تا به خواب روم؛ اما از گرسنگی خوابم نمیبرد؛ ولی خود را به خواب زدم که او گمان کند من خوابیده ام، چند دفعه مرا صدا کرد، من جواب ندادم.

حاتم داشت از سوراخ خیمه به بیابان نگاه می کرد، یک سیاهی به نظرش رسید، وقتی نزدیک شد دید زنی است که به طرف خیمه می آید. حاتم صدا زد: کیستی؟ زن گفت: ای حاتم! بچه های من دارند از گرسنگی


1- پیامبر سه روز در غار ثور بودند، روز چهارم به سوی مدینه حرکت کردند و روز دوازدهم ربیع الاول سال سیزدهم بعثت وارد مدینه شدند و مبدا تاریخ مسلمانان از این هجرت شروع شد.
2- یکصد موضوع، پانصد داستان 1/ 88 - 89
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه