هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 465

صفحه 465

آنها رسید.

هوا به شدت گرم شده بود، سپاهیان دیدند یک نفر از دور می آید، پیامبر فرمودند: او ابوذر است. وقتی نزدیک تر شد دیدند ابوذر است. پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)فرمودند: زود به ابوذر آب بدهید که تشنه است. وقتی ابوذر خدمت پیامبر ونه رسید آن حضرت دید که مشک او آب دارد، فرمودند: ابوذر! تو با خود آب همراه داشتی و تشنه بودی؟! عرض کرد: آری یا رسول الله ! پدر و مادرم فدایت، در راه به محلی رسیدم که مقداری آب باران روی سنگی جمع شده بود، همین که اندکی نوشیدم دیدم آبی گوارا و سرد است، مشک را از آب پر کردم و با خود گفتم: این آب را نمی آشامم تا این که رسول خدا از آن بیاشامد.(1)

حکایت 665: روز مادر

«روزولت» پسر رئیس جمهوری آمریکا، در خاطرات خود می نویسد: سالها پیش، شبی دیر وقت در ساعات بعد از نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: مادرتان از سانفرانسیسکو تلفن زده و می خواهد با شما صحبت کند. بسیار تعجب کردم؛ چه کار مهمی پیش آمده که مادرم این موقع شب، مرا از خواب بیدا کرده است؟ خواب آلود پای تلفن رفتم.

مادرم بدون مقدمه گفت: سلام «الیوت». به تو تبریک می گویم. امشب، شب تولدت است! با اوقات تلخی جواب دادم: همین؟ این موقع مرا از خواب بیدار کردی، که شب تولدم است؟ مادرم گفت: مگر ناراحت شدی؟ گفتم: البته خیلی هم ناراحت شدم مادر جان! این کار را می توانستی فردا صبح بکنی.

مادرم خندید و گفت: نارحت نشو عزیزم! بیست و نه سال پیش، درست در همین ساعت مرا از خواب خوش بیدار کردی، درد شدیدی عارضم نمودی، اهل منزل و همسایه ها را هم از خواب بیدار کردی، مرا مجبور کردی به بیمارستان بروم، دکتر و پرستارها دورم جمع شدند، چه شده؟ چه خبر است؟ بعد معلوم شد آقازاده می خواهند به دنیا تشریف بیاورند. در حالی که سرکار می توانستید صبح روز بعد، آن کار را بکنید و بی جهت عده ای را از خواب خوش محروم نسازید!(2)


1- پند تاریخ 52/6 - 54: به نقل از: تفسیر برهان 1131/22.
2- هزار و یک حکایت خواندنی 135/1 - 136؛ به نقل از: ادر /412.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه