هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 471

صفحه 471

که با دست خویش از پستان بز شیر میدوشید، من مثل برادر تو هستم؛ هر چه میخواهد دل تنگت بگو!(1)

حکایت 674: دوستی ناتمام!

شاید کسی گمان نمی برد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش میشناختند. معمولا وقتی می خواستند از او یاد کنند به نام اصلی اش توجه نداشتند و می گفتند رفیق...

آری، او به نام رفیق امام صادق معروف شده بود؛ ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند آیا کسی گمان می کرد پیش از آن که آنها از بازار بیرون بیایند رشته ی دوستی شان برای همیشه بریده شود؟!

در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند. غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و پشت سرش حرکت می کرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سرش نگاه کرد غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر، دو مرتبه سرش را به عقب برگرداند باز هم غلام را ندید. سومین بار به پشت سر نگاه کرد هنوز هم از غلام - که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود - خبری نبود. برای مرتبه ی چهارم که سر خود را به عقب برگرداند، غلام را دید و با خشم به وی گفت: مادر فلان! کجا بودی؟

تا این جمله از دهانش خارج شد امام صادق(علیه السلام)به علامت تعجب دست خود را بلند کرد و محکم به پیشانی خویش زد و فرمود: سبحان الله! به مادرش دشنام میدهی؟! به مادرش نسبت کار ناروا میدهی؟! من خیال می کردم تو مردی با تقوا و پرهیزکاری. معلوم شد ورع و تقوایی در تو وجود ندارد.

مرد گفت: یابن رسول الله! این غلام اصلا سندی است و مادرش هم از اهل سند است. خودت میدانی که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم.

حضرت فرمود: مادرش کافر بوده که بوده. هر قومی، سنت و قانونی در امر ازدواج دارند. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند، عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمی شوند.

امام بعد از این بیان به او فرمود: دیگر از من دور شو. بعد از آن دیگر کسی ندید که امام صادق(علیه السلام)با او راه برود و تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت.(2)

حکایت 675: کاهوهای نامرغوب!

یکی از علمای نجف می گفت: یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم، دیدم مرحوم قاضی (سید علی آقا قاضی ) خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است؛ ولی به عکس معهود، کاهوهای پلاسیده و آنهایی که دارای برگ های خشن و بزرگ هستند برمی دارد. من کاملا متوجه بودم، مرحوم قاضی کاهوها را به صاحب دکان داد و وزن کرد و مرحوم قاضی آنها را زیر عبا گرفت و روانه شد. من در آن وقت طلبهی جوانی بودم و


1- سیری در سیره ی نبوی / 72 - 73
2- داستان راستان 1 / 188؛ به نقل از: وسائل الشیعه 477/2
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه