هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 473

صفحه 473

است و مفضل باید آن را تهیه کند و در باره رفاقت مفضل با آنان در نامه ی امام هیچ اشاره ای نشده بود.

چون مسئلهی پول بود، آنها سرشان را پایین انداختند و گفتند: باید در باره ی این پول زیاد فکر کنیم و بعد عذرخواهی کردند.

مفضل که زیرک بود، آنها را به صرف غذا دعوت کرد و نگذاشت از خانه بیرون بروند، آن گاه پی کبوتربازان فرستاد و آنان آمدند و در حضور آن عده نامه ی امام را خواند.

کبوتربازان بدون عذرتراشی رفتند و هنوز مهمانان مشغول غذا خوردن بودند که آن مقدار پول را که امام فرموده بود آوردند.

در این موقع مفضل به امضا کنندگان رو کرد و گفت: شما از من می خواهید امثال این جوانان را راه ندهم در حالی که در چنین مواردی باری از دین را به دوش می کشند. شما می پندارید خدا محتاج نماز و روزه شما است که به آن مغرور شده اید؛ در حالی که از گذشت مالی عذر تراشی میکنید و پاسخ امام را نمی دهید!

آن گاه کسانی که رفاقت مفضل با کبوتربازان را خوار و کوچک می شمردند، جوابی نداشتند بدهند، از جای خود بلند شدند و رفتند!(1)

حکایت 678: سیره ی پیامبر

مردی بر پیامبر اکرم علی وارد شد که آبله برآورده و آبلهاش چرک برداشته بود. حضرت مشغول خوردن بودند، او را کنار خود نشاندند و به او بسیار لطف کردند.

روزی پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)با جمعی از اصحاب به غذا خوردن مشغول بودند، مردی وارد شد که بیماری مزمنی (احتمالا جذام) داشت و مردم از او متنفر بودند. حضرت او را پهلوی خود نشاندند و به او فرمودند: غذا بخور. یکی از قریش که از او نفرت داشت؛ خودش پیش از مرگ به همان بیماری مزمن مبتلا گشت!(2)

حکایت 679: پیرمرد و کودکان

پیرمردی مشغول وضو گرفتن بود؛ اما روش صحیح وضو گرفتن را نمی دانست. امام حسن و امام حسین(علیه السلام)که در آن هنگام طفل بودند، وضو گرفتن پیرمرد را دیدند. جای تردید نبود، تعلیم مسائل و ارشاد جاهل واجب است. باید وضوی صحیح را به پیرمرد یاد می دادند، اما اگر مستقیما به او گفته می شد که وضوی تو صحیح نیست، گذشته از این که موجب رنجش خاطر او می شد، برای همیشه خاطرهی تلخی از آنها به جا می گذاشت. به علاوه از کجا که او این تذکر را برای خود تحقیر تلقی نکند و یکباره روی دندهی لجبازی نیفتد و هیچ وقت زیر بار نرود.

این دو طفل اندیشیدند تا او را به طور غیر مستقیم متذکر کنند. در ابتدا با یکدیگر به مباحثه پرداختند و پیرمرد میشنید. یکی گفت: وضوی من از وضوی تو کامل تر است. دیگری گفت: وضوی من از وضوی تو


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 165/1 ؛ به نقل از: منهج المقال / 343.
2- یکصد موضوع، پانصد داستان 1 / 166؛ به نقل از: جامع السعادات 357/1 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه