هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 478

صفحه 478

پیامبر بود، نشست. در این میان دو نفر از حاضران که به نفاق متهم بودند، با هم در گوشی صحبت می کردند. وقتی رسول خدا آنها را دیدند، دریافتند که چرا آهسته با هم حرف می زنند، آن حضرت به طوری خشمگین شدند که آثار خشم در چهره ایشان ظاهر شد. سپس فرمودند: سوگند به آن کسی که جانم در دست او است، داخل بهشت نمیشود، مگر کسی که مرا دوست بدارد. آگاه باشید دروغگو است کسی که گمان کند مرا دوست دارد؛ ولی با این شخص (علی بن ابی طالب ) دشمن باشد.

در این هنگام که دست علی در دست پیامبر بود این آیه نازل شد: (فَلَا تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ)(1) ؛ [ای کسانی که ایمان آورده اید! به گناه و دشمنی و مخالفت با رسول سخن نگویید.(2)

حکایت 686: تبدیل کینه به دوستی

شبیه نام پدرش عثمان بود که در جنگ احد همراه کار در حال کفر کشته شد. چون پیامبر پدر و هشت نفر از خاندان او را کشته بود، کینهی پیامبر در دلش شعله می کشید. خودش می گوید: هیچ کس نزد من از محمد دشمن تر نبود؛ زیرا هشت نفر از خاندان مرا کشته بود که همه لیاقت پرچمداری و ریاست داشتند. همیشه فکر کشتن محمد را در خود پرورش میدادم؛ ولی وقتی مکه فتح شد، از رسیدن به آرزوی خود مأیوس شدم؛ زیرا فکر میکردم چگونه ممکن است به منظور خود دست یابم با این که همه ی اعراب به دین او درآمدند؛ ولی هنگامی که مردم هوازن به مخالفت و دشمنی او اجتماع کردند و به وی اعلان جنگ دادند، دوباره تا اندازه ای این آرزو در دلم زنده شد؛ ولی مشکل این بود که ده هزار نفر اطراف ایشان را گرفته بودند؟ وقتی جمعیت مسلمانان با اولین برخورد با هوازن فرار کردند، با خود گفتم: الآن وقت آن است که به مقصود خود نایل شوم و انتقام خون های خود را بگیرم. از جانب راست به پیامبر حمله کردم، عباس عموی پیامبر را دیدم که از او حمایت می کند. از جانب چپ برآمدم، ابوسفیان بن حارث پسرعموی محمد محافظ او بود. گفتم: این هم مرد شجاعی است که محمد را پاسداری می کند. از پشت سر آن قدر به او نزدیک شدم که نزدیک بود شمشیرم محمد را فرا گیرد، ناگاه شراره ای از آتش میان من او حایل شد که از برق آن، چشمم خیره شد. دستها را به صورت گرفتم و به عقب برگشتم و فهمیدم که محمد از جانب خدا محفاظت می شود. در این حال محمد متوجه من شد و گفت: ای شبیه! نزدیک بیا، ایشان فرمودند: خدایا! شیطان را از او دور گردان. هنگامی که به صورتم نظر کرد، او را از چشم و گوشم بیشتر دوست داشتم و همه ی آن کینه ها به دوستی تبدیل شد!

سپس با دشمنان مشغول جنگ شدم و در یاری پیامبر و چنان بودم که اگر پدرم جلو می آمد، او را میکشتم. ایشان در پایان جنگ به من فرمودند: آنچه خدا در باره ات اراده فرمود، بهتر از آن بود که خود می خواستی؟(3)


1- مجادله /9
2- یکصد موضوع، پانصد داستان 1/ 457 - 458؛ به نقل از: بحار الانوار 270/39 .
3- یکصد موضوع، پانصد داستان 1 / 456 - 457؛ به نقل از: بحار الانوار 21 / 156.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه