هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 484

صفحه 484

خونی که در اندرون او مانده بود، ظاهر شد. شاهزاده آن را عنبر و گلاب تصور کرده و سر و صورت خود را به آن می آلود و زمانی گونه ی خود را روی آن پیر زال می نهاد و تمام آن شب را به عیش و چنین به سر برد.

امرا و بزرگان و «حاجبان»(1) در طلبش به هر سوی می شتافتند؛ چون صبح روشن شد و از نسیم صبا از مستی به هوش آمد، خود را در چنان مقامی با گنده پیری هم آغوش یافت و لباسهای فاخرهی خود را به چرک و خون آلوده دید، از غایت نفرت، نزدیک به هلاکت رسید و از شدت خجلت راضی بود که به زمین فرو رود. در این اندیشه بود که مبادا کسی بر حال او مطلع شود که ناگاه پدر او با امرا و وزرا در رسیدند و او را در آن حال قبیح دیدند!(2)

حکایت 691: بلبل غافل و مور عاقل!

شیخ اجل سعدی می گوید: آورده اند که در باغی، بلبلی بر شاخ درختی آشیانه داشت. اتفاقا موری ضعیف زیر آن درخت وطن ساخته و از بهر چند روزه مقام و مسکنی پرداخته. بلبل شب و روز گرد گلستان در پرواز آمده و بربط(3) نغمات دلفریب در ساز آورده، مور به جمع نفخات لیل و نهار مشغول گشته و هزار دستان در چمن باغ به آواز خویش غزه (مغرور) شده، بلبل با گل رمزی میگفت و باد صبا در میان غمزهای میکرد، به زبان حال می گفت: از این قیل و قال چه گشاید؟ کار در وقت دیگر پدید آید.

چون فصل بهار برفت و موسم خزان درآمد، خار جای گل بگرفت و زاغ در مقابل بلبل نزول کرد، باد خزان در وزیدن آمد و برگ از درخت ریزیدن گرفت، رخسارهی برگ زرد شد و نفس هوا سرد گشت.

از کله ی ابر، در می ریخت و از غربیل هوا کافور می بیخت، ناگاه بلبل در باغ أمد، نه رنگ گل دید و نه بوی سنبل شنید. زبانش با هزار دستان لال بماند، نه گل که جمال او بیند و نه سبزه که در کمال او نگرد. از بی برگی طاقت او طاق شد و از بینوایی از توا بازماند. فرومانده یادش آمد که آخر نه روزی موری زیر این درخت خانه داشت و دانه جمع میکرد امروز حاجت به در او برم و به سبب قرب دار و حق جوار چیزی طلبم. بلبل گرسنه ده روز نزد مور به دریوزه(4) رفت. گفت: ای عزیز! سخاوت نشان بختیاری است و سرمایهی کامکاری. من عمر عزیز به غفلت میگذاشتم، تو زیرکی میکردی و ذخیره میاندوختی. چه شود اگر امروز نصیبی از آن، کرامت کنی. مور گفت: تو شب و روز در قال بودی و من در حال تو لحظه ای به طراوت گل مشغول بودی و دمی به نظاره ی بهار، مغرور. نمی دانستی که هربهاری را خزانی و هر راهی را پایانی باشد.

ای عزیزان! قصه ی بلبل بشنوید و صورت حال خود بدان جمله حمل کنید و بدانید که هر حیاتی را مماتی از پی است و هر وصالی را فراقی در عقب. صاف حیات بیدرد نیست، اطلس بقا بی برد فنا، نه. اگر قدم در راه طاعت می نهید و إن الأبرار لفی نعیم)(5) برخوانید که جزای شما است و اگر رخت در کوی معصیت میکشید


1- دربانان.
2- معراج السعاده/ 541.
3- سازی است که آن را «عود» نیز می نامند.
4- دریوزه: گدایی
5- به یقین نیکان در نعمتی فراوان هستند. انفطار /13، مطففین /22.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه