هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 495

صفحه 495

حکایت 700: دعوت حق را لبیک گفت!

گویند: در روز فوت(1) حضرت آیت الله العظمی سید محمد حجت (م 1310-1372ق) ایشان مکرر می پرسیدند: آیا ظهر شده است؟ تا این که دو ساعت پیش از فوتشان - در حالی که جمعی از علما و آیت الله سید احمد زنجانی حاضر بودند - فرمودند: هر مخصوص مرا بشکنید (تا کسی از آن سوء استفاده نکند) ماندن این شهر دیگر لزومی ندارد. بعضی از حاضران در مورد شکستن مهر ایشان، تردید داشتند، به ایشان عرض کردند: آقا! استخاره بفرمایید اگر خوب آمد، مهر را می شکنیم. قرانی را به دست آیت الله حجت دادند، ایشان استخاره کردند همین که قرآن را باز کردند فرمودند: «إنا لله وإنا إلیه راجعون»(2)، حاضران تعجب کردند و با خود گفتند: مگر چه آیه ای آمده است؟ آقا قرآن را به آیت الله زنجانی دادند. ایشان و حاضران دیدند که در اول سطر صفحه ی سمت راست قرآن این آیه شریفه آمده است: (لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ)(3) أن مرحوم از فراست و کیاستی که داشتند از این آیه دریافته بودند که مرگشان حتمی و نزدیک است؛ بنابراین مهر را شکستند. آن بزرگوار در همان لحظه فرمودند: اندکی تربت پاک حسینی بیاورید. تربت آوردند، آن را بر زبان گذاشتند و فرمودند: آخرین توشه ی من از دنیا، تربت حسین است، سپس دعوت حق را لبیک گفتند! (4)

حکایت 701: سرانجام نگاه هوس آلود

در تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است: جوانی در اوقات نماز بالای مأذنهی مسجد اذان میگفت. یک روز در حال اذان گفتن به خانه های اطراف مسجد نظر انداخت، ناگهان نگاهش به دختر زیبایی افتاد. دل به او داد، پس از اذان در آن خانه را کوبید. صاحب خانه در را باز کرد. جوان گفت: اگر دخترتان را به شوهر میدهید، من مایلم. صاحب خانه گفت: ما «آسوری» مذهب هستیم، اگر مذهب ما را انتخاب کنی، دخترم را به ازدواج تو در می آورم. جوان که به زیبایی و جمال دختر دل بسته بود از پذیرش شرط پدر دختر استقبال کرد. از اسلام دست برداشت و به شرک روی آورد. اما در روز عقد دختر، از بالای پله های خانه با سر به زمین افتاد و به هلاکت ابدی دچار شد!(5)

حکایت 702: تو را تیشه دادند که هیزم، کنی!

می گویند: نادر شاه در اواخر عمرش اضطراب عجیبی داشت و خوابش نمیبرد. حسنعلی معین الممالک نسبت به او خیلی نزدیک بود و نادر شاه بعضی از اسرار خود را به او میگفت. روزی از نادر شاه سؤال میکند که چرا این قدر مضطرب و وحشت زده ای؟ گفت: میگویم به شرطی که به هیچ کس نگویی، حقیقتش این است که قبل از رسیدن به سلطنت، یک شب در خواب دیدم دو مأمور مرا با احترام به محلی که امامان در آن هستند


1- دوشنبه، سوم جمادی الاولی، سال 1372 هق.
2- بقره / 156، ترجمه: ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم
3- رعد/14، ترجمه: دعوت حق از آن او است.
4- حکایت های شنیدنی 1/ 145.144 .
5- نظام خانواده در اسلام / 179؛ به نقل از: ژوح الجنان و روح الجنان (تفسیر ابو الفتوح رازی).
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه