هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 522

صفحه 522

کوه های مدینه پناه برده است، مدتی است که زن او لباس خوب نمی پوشد و عطر استعمال نمی کند. وقتی پیامبر اکرم و این سخن را شنیدند بسیار خشمگین شدند و در حالی که از ناراحتی ردای شان بر زمین کشیده می شد به منبر تشریف بردند، مردم جمع شدند. سپس دستور دادند عثمان بن مظعون را حاضر کردند.

حضرت خطبه ی بلیغی ایراد کردند، آن گاه به مردم فرمودند: آیا دینی بهتر از دین من و سنت و رویه ای بهتر از سنت من می خواهید؟ به خدا قسم اگر برادرم موسی بن عمران میبود چاره ای نداشت مگر این که از سنت من پیروی کند. ببینید من چه میکنم، مدتی روزه می گیرم باز ترک می کنم، نماز می خوانم، میخوابم، زن میگیرم، میخورم و می آشامم. سپس رو به عثمان کردند و فرمودند: خداوند از این لباسهای خشن تو بی نیاز است. اینها را از بدن خارج کن و پیش خانواده ی خود برو، با آنها آمیزش نما و برای آنها روزی کسب کن. عثمان همان دم کارهایش را ترک کرد و به خانه ی خود رفت.(1)

حکایت 743: صبر زاهد

روزی حضرت علی(علیه السلام)از جلوی دکان قصابی میگذشت. قصاب به آن حضرت عرض کرد: یا امیر المؤمنین! گوشت های بسیار خوبی آورده ام، اگر می خواهید ببرید. حضرت فرمود: الآن پول ندارم که بخرم. عرض کرد: من صبر میکنم، پولش را بعدأ بدهید. حضرت فرمود: من به شکم خود می گویم که صبر کند، اگر نمی توانستم، از تو می خواستم که صبر کنی؛ ولی

حالا که می توانم، به شکم خود می گویم که صبر کند.(2)

حکایت 744: به خاطر زهد اعتنایی نمیکنند

اویس قرنی یکی از چهار نفر پرهیزگارانی بود که از امیرالمؤمنین(علیه السلام)پیروی میکرد. پیامبر در وصفش فرمودند: چه قدر مشتاق دیدار توام ای اویس قرنی! همچنین فرمودند: اگر نزد شما باشد، به او [به خاطر زهد و فقر بسیار] اعتنایی نمیکنید.

رسول خدا(صله الله علیه و اله وسلم)در مورد او فرمودند: در امت من کسی یافت می شود که از برهنگی نمی تواند به نماز و مسجد حاضر شود و ایمانش به او اجازه نمی دهد از مردم تقاضا کند و او اویس قرنی و فرات بن حیان است.

اویس جامه های بدنش را صدقه می داد تا آن که خود، برهنه در خانه مینشست و نمی توانست برای نماز جمعه به مسجد برود.

اسیر بن جابر می گوید: محدثی در کوفه بود که برای ما حدیث میگفت. وقتی گفته هایش تمام میشد، همه میرفتند؛ اما چند نفر می نشستند، یک نفر از آنها سخنانی میگفت که به گفتارش علاقه مند شدم؛ ولی دیگران او را مسخره می کردند. مدتی گذشت او را ندیدم، از مردی پرسیدم: آن شخص را میشناسی؟ گفت:


1- پند تاریخ 248.247/5؛ الانوار النعمانیه / 180.
2- حکایت ها و هدایت ها در آثار شهید آیت الله مطهری / 64؛ به نقل از: گفتارهای معنوی / 262
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه