هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 523

صفحه 523

بله، او اویس قرنی است و خانه اش فلان جا است. به خانه اش رفتم و در زدم، او بیرون نیامد، گفتم: برادر! چرا بیرون نمی آیی؟ گفت: برهنه ام. گفتم: این برد یمانی را بپوش و به مسجد بیا! گفت: این کار را نکن؛ زیرا اگر بعضی این برد یمانی را بر تنم ببینند، اذیتم میکنند و زخم زبان می زنند.(1)

حکایت 745: زاهد دغلباز

شیخ اجل سعدی می گوید: زاهد نمایی مهمان پادشاهی شد. وقتی غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت از آن خورد و هنگامی که مشغول نماز شد، پیش از عادت هر روزه، نمازش را طول داد تا شاه به او گمان خوب پیدا کند. هنگامی که به خانه اش بازگشت، سفرهی غذا خواست تا غذا بخورد.

پسرش که جوانی هوشمند بود، از روی تیزهوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او گفت: مگر نزد شاه غذا نخوردی؟ پدر زاهدنما گفت: در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید (یعنی کم خوری موجب ترقی مقام من نزد شاه شود).

پسر گفت: بنابر این نمازت را قضا کن که نمازی نیز نخواندی که به کار آید.

آری با این وضع که داری، در روز درماندگی در بازار قیامت، با نقرهی تقلبی چه خواهی خرید؟! به یقین در آن روز بیچاره و تهی دست خواهی بود.(2)


1- یکصد موضوع، پانصد داستان2/ 137-138؛ به نقل از: پیامبر و یاران 1 / 346.
2- یکصد موضوع، پانصد داستان 138/2 ؛ به نقل از: حکایت های گلستان / 108.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه