هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 545

صفحه 545

است، با پایش به او زد و گفت: امیر را اجابت کن. وقتی حاضر شد، حجاج گفت : دستهایت را بشوی و با من غذا بخور. گفت: کسی که بهتر از تو است، مرا دعوت کرده و من هم قبول کرده ام! حجاج پرسید: چه کسی دعوت کرده است؟ گفت: خدای متعال من را به روزه دعوت کرده و من روزه گرفته ام. گفت: در این روز گرم؟ گفت: برای روزی که از این گرم تر است، روزه گرفته ام. حجاج گفت: امروز بخور، فردا میگیری. گفت: اگر ضمانت کنی که تا فردا بمانم می خورم. حجاج گفت: این در دست من نیست. گفت: پس چگونه از من می خواهی که نقد را با نسیه ای که به آن قادر نیستی، عوض کنم؟ حجاج گفت: این طعام، گوارا است. گفت: نه تو آن را گوارا کرده ای و نه خباز (نانوا) بلکه عافیت، آن را گوارا کرده است!(1)

حکایت 786: نیت پادشاه

روزی قباد پدر انوشیروان به شکار رفته بود. دنبال گوری (گورخر) بتافت و از لشکر جدا شد و تشنه شد. از دور خیمهای دید و به طرف آن رفت و گفت: مهمان نمی خواهید؟ پیرزنی جلو آمد و از او استقبال کرد و مقداری شیر و غذا نزد قباد نهاد. بعد از آن، ساعتی خوابید. وقتی از خواب بیدار شد، شب نزدیک شد و آن جا ماند. شب گاوها از صحرا آمدند و پیرزن به دخترک دوازده ساله خود گفت: گاو را بدوش و شیر آن را نزد مهمان بگذار.

دخترک شیر زیادی از گاوها دوشید و چون قباد این بدید، به ذهنش آمد که اینان از عدل ما در صحرا نشسته اند، خوب است قانونی بگذاریم که هفته ای یک بار برای سلطان شیر بیاورند، هیچ ضرری نمی بینند و خزانهی دولت هم زیاد می شود. قباد نیت کرد که وقتی به پایتخت رسید این کار را انجام دهد.

مادر هنگام سحر دختر را بیدار کرد که گاو را بدوشد. دختر برخاست و مشغول شد؛ اما دید گاوها شیر ندارند. گفت: مادر! سلطان نیت بدی کرده، برخیز و دعا کن.

پیرزن دعا کرد و قباد از پیرزن علت را جویا شد. پیرزن در جواب کم شیر دادن گاوها در سحر گفت: وقتی سلطان نیت بد کند، برکت و خیر از زمین می رود.

قباد گفت: درست گفتی، من نیتی کرده بودم؛ الآن از آن نیت گذشتم. پس دختر بلند شد و گاوها را دوشید و شیر بسیار از آنها به دست آمد.(2)

حکایت 787: شکر بی جا

سری سقطی استاد جنید بغدادی بود. او گفت: سی سال است از جملهی الحمد لله که بر زبانم جاری شد استغفار میکنم. گفتند: چگونه؟! گفت: شبی در بازار آتش سوزی رخ داد، بیرون آمدم تا ببینم به دکان من آتش رسیده است یا نه، گفتند: به دکان تو آتش نرسیده است. گفتم: الحمد لله!

ایک مرتبه متنبه شدم که گیرم دکان من آسیبی ندیده باشد، آیا نباید در اندیشه ی مسلمانان باشم؟!(3)


1- قصص العرب 383/2 : به نقل از: عیون الاخبار 366/2
2- یکصد موضوع، پانصد داستان 1/1 - 16: به نقل از : جوامع الحکایات /70.
3- یکصد موضوع، پانصد داستان 3/ 122.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه