هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 558

صفحه 558

داشت. جمعیتی بالا آمدند. سپس دیدم راننده زن است. نگاه کردم دیدم همه زن هستند. همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است!

خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده ام. این اتوبوس کارمندان است.

اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد. آن زن که پیاده شد، همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم نزد شیخ بروم، از ماشین که پیاده شدم [جهت روشن شدن قضیه ] پیش مرحوم شیخ رفتم. قبل از این که حرفی بزنم، فرمود: دیدی همه مردها زن شده بودند؛ چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!

بعد فرمود: وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می شود؛ ولی محبت امیرالمؤمنین باعث نجات می شود. چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود تا ببیند آنچه را که دیگران نمی بینند و بشنود آنچه را دیگران نمی شنوند.(1)

حکایت 811: دنیای بی ارزش

مردی گفت: من در مسجد جامع منصوری بغداد نماز می خواندم، ناگاه شخص نابینایی را دیدم که لباسی پاره بر تن داشت و می گفت: ای مردم! به من صدقه بدهید، من دیروز امیرالمؤمنین بودم و امروز از فقرای مسلمانان هستم. پرسیدم: این شخص کیست؟ گفتند: قاهر بالله عباسی است.

در اخبار الأول آمده است: معز الدوله در ایام مستکفی بالله به بغداد آمد، مستکفی او را احترام کرد و خلعت بخشید، امور مملکت را به وی واگذار کرد، دستور داد سکه به نامش زدند و خطبا بر منبر خطبه به نام مع الدوله خواندند. چون مدتی گذشت خبر به گوش معز الدوله رسید که مستکفی خیال دارد تو را از بین ببرد. معز الدوله نزد مستکفی آمد و دست او را بوسید. خلیفه دستور داد کرسی مخصوصی برای او قرار دادند.

طولی نکشید که دو نفر از اهل دیلم وارد مجلس شدند و دست شان را به سوی مستکفی دراز کردند. خلیفه خیال کرد می خواهند دست او را ببوسند، پس دست های خود را به سوی آنان دراز کرد تا ببوسند؛ اما آنها دستهای خلیفه را محکم گرفتند و از تخت سرنگون کردند، عمامه اش را بر گردنش پیچیده، با خواری و بیچارگی لباس سلطنت را از تنش بیرون آوردند، سپس هر دو چشم او را کور و از خلافت برکنارش کردند. همان زمان در بغداد سه خلیفه ی کور وجود داشت؛ قاهر بالله عباسی، متقی بالله و مستکفی بالله!(2)

حکایت 812: تر و خشک!

نقل است: میرزا وحید از شعرای مشهور و وزیر مقتدر پادشاه(3) بود. وی ثروت و دولت بسیار داشت و خداوند اولاد بسیار به او عطا فرموده بود و نظر قرب او به سلطان در نظر مردم مهاب و معرز بود و همیشه نسبت به قرآن به خلاف ادب گفت و گو می کرد و بر آیات بحث و اعتراض می کرد. روزی در مجمع عام که جمعی از علما


1- کیمیای محبت / 176.
2- پند تاریخ 2/ 137 - 138: به نقل از: تتمه المنتهی /306.
3- در کتاب رنگارنگ 2/ 49 آمده است که: میرزا و حید وزیر المقتدر بالله عباسی بود.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه