هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 561

صفحه 561

حکایت 817: ابوخیثمه

مالک بن قیس مشهور به ابوخیثمه از یاران رسول خدا(صله الله علیه و اله وسلم)بود و در بسیاری از جنگ ها شرکت داشت. او و چند نفر از رفتن به جنگ تبوک خودداری کردند. بعد از ده روز از حرکت رسول خدا(صله الله علیه و اله وسلم)به سوی تبوک، در گرمای شدید تابستان، از بیرون به خانه آمد و میان باغی که برای دو همسر خود ساخته بود نشست. آنان آب خنک آماده و غذای مطبوعی تهیه کردند و دیوارهای سایبان را آب پاشیدند تا هوای داخل آن خنک باشد. وقتی ابوخیثمه نظری به آب سرد و غذا و همسران زیبا انداخت به یاد رسول خدای راه افتاد و نفسش به او گفت:

رسول خدا در گرما و سختی باشد و من در راحتی و آسایش باشم، این روا نیست، بعد گفت: منافق در دین شک می کند؛ ولی نفسم به همان جهتی که دین توجه می کند رو می آورد.

آن گاه وسائل سفر را آماده کرد و با شتر به سوی جنگ تبوک رهسپار شد. در راه با عدسیر بن وهب رفیق شد، وقتی نزدیک اردو و خیمه پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)رسید به عمیر گفت: من از همراهی پیامبر سر باز زده ام، بگذار برای عذرخواهی تنها نزد ایشان بروم.

شخصی به پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)عرض کرد: کسی از راه می رسد! پیامبر فرمودند: خدا کند ابو خیثمه باشد؟

چون نزدیک شد و شتر را خوابانید، پیامبر فرمودند: از تو همین انتظار را داشتم، آن گاه او داستان حرکت و حدیث نفس خود را به عرض پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)رسانید و پیامبر در باره اش دعا فرمودند.(1)

حکایت 818: نفس مستعد

ابوحمزه ثمالی از کسانی بود که مورد توجه چهار امام معصوم قرار گرفت تا جایی که وقتی امام صادق(علیه السلام)او را می دید، می فرمود: هر وقت تو را می بینم احساس آرامش و راحتی میکنم.

از بس نفس او پاک بود بیشتر اوقات خود را در مسجد کوفه می گذارنید و به عبادت مشغول بود.

ابوحمزه می گوید: روزی جلوی ستون هفتم مسجد کوفه نشسته بودم، مردی از در «برنده» وارد شد که زیباتر، خوشبوتر و خوش لباس تر از او ندیده بودم، عمامه ای بر سر و پیراهنی با نیم تنه بر تن داشت؛ اما عبا نداشت. کفش های عربی را از پای درآورد و کنار ستون هفتم به نماز ایستاد.

چنان تکبیره الإحرام گفت که موی بر بدنم سیخ شد و شیفته لهجه ی دلربای او شدم. نزدیک رفتم تا سخنانش را بشنوم. دعایی خواند و چهار رکعت نماز به جای آورد، پس از پایان نماز برخاست و از مسجد خارج شد.

به دنبال او حرکت کردم تا به کوفه رسید، دیدم غلامی شتری را آماده دارد. از او پرسیدم: این آقا کیست؟ گفت: از سیمای او نشناختی؟ او علی بن الحسین زین العابدین است.

آن گاه خود را به پای امام انداختم و شروع کردم به بوسیدن پای مبارک امام. امام با دست مبارک شان مرا بلند کردند و فرمودند: چنین مکن که سجده برای غیر خدا شایسته نیست.


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 1/ 537، به نقل از: سیره ی ابن هشام 163/4
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه