هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 573

صفحه 573

میکرد؛ ولی امروز در شمار مردگان جای دارد. کفشهایم از پوست حیوانی است که روزی زنده بود؛ اما اکنون مرده است. اطرافم پوشیده از گیاهانی است که فصلی پیش تر سبز و خرم از زندگی بهره می بردند؛ ولی اکنون خشک شده، به بی جانان پیوسته اند. سپیدی موهای سر و چهره ام را می بینی؟ این موها روزگاری مشکی و جوان بودند؛ اما امروز سیاهی آن که نشانه ی زندگی شاداب بود از میان رفته است و هر یک از اعضای پیکرم اگر در راه فرمانبرداری از خداوند به کار نرود، چون مردگان خواهد شد. مرد با این پند سید، شگفت زده شد و از خواب غفلت بیدار شد!(1)

حکایت 833: تصویری از قیامت

روزی پیامبر اکرم یا به سلمان و ابوذر درهمی دادند. سلمان درهم خود را صدقه داد؛ ولی ابوذر

آن را برای خانواده اش خرج کرد. روز بعد خدمت پیامبر به رسیدند، پیامبر به دستو دادند آتشی را بیفروزند و سنگی را بر آن بگذارند، همین که سنگ گرم شد و حرارت آتش در دل آن اثر کرد، به سلمان و ابوذر فرمودند: هر کدام با پای برهنه بالای این سنگ بروید و حساب دقیق درهم دیروز را بیان کنید. سلمان بیدرنگ و بدون ترس پا بر سنگ گذاشت و و گفت: آن یک درهم را در راه خدا صدقه دادم. وقتی نوبت ابوذر شد ترس او را فرا گرفت و از این که با پای برهنه روی سنگ داغ برود و تفصیل مصرف یک درهم را بیان کند، نگران بود. پیامبر اکرم که فرمودند: ابوذر! از تو گذشتم، زیرا تاب تحمل گرمای این سنگ را نداری و حسابت به طول می انجامد؛ ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ، داغ تر و تابش آفتاب قیامت از شعله های فروزان آتش، سوزان تر است. سعی کن با حساب پاک و دامنی به معصیت نیالوده، وارد صحرای محشر شوی.(2)

ای که تو را گشته جهل، مشت و گریبان

چشم بپوشیده ای ز دین و زایمان

هیچ نیندیشی از عذاب قیامت

هیچ نپرهیزی از شرارهی نیران

رفته به گوشت که کردگار کریم است

صاحب عفو است و لطف و رحمت و احسان

لیک ندانی که میکشد سری دوزخ

معصیت خالق و اطاعت شیطان

گرچه کند روز رستخیز شفاعت

آن که رسولی است و برگزیدهی یزدان

راه چنان رو که روز حشر ندارد

خجلت، اگر خواست از برای تو غفران

راه ابوجهل کی تو را برساند

سوی مقامی که رفت بوذر و سلمان(3)

حکایت 834: یک قدم پیش تر!

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: آورده اند که چون شقیق بلخی از دنیا رفت، اهل بلخ جمع شدند و به شاگرد او حاتم اصم گفتند: برای ما مجلس وعظ برقرار کن. او گفت: من لایق این شغل نیستم. اصرار کردند، گفت: یک سال مرا مهلت دهید تا شما را وعظ گویم. پس به خانه رفت و یک سال


1- سوره ی پرواز (سید بن طاووس) /60
2- پند تاریخ190/1 ؛ به نقل از: خزینه الجواهر / 356.
3- شیخ محمد ننی اینی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه