هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 574

صفحه 574

پیوسته عبادت کرد و چون آن مدت تمام شد، دوباره مردم و مریدان از او تقاضا کردند. روزی حاتم به صحرا رفت، درختی دید که گنجشکان بسیار بر آن نشسته بودند، چون نزدیک درخت رسید همه پریدند. حاتم به خانه آمد و به مردم گفت: من هنوز شایسته ی وعظ گفتن نیستم. یک سال دیگر به من فرصت دهید. یک سال دیگر عبادت کرد. چون سال تمام شد، نزدیک همان درخت رفت و گنجشکان نپریدند؛ اما وقتی دست دراز کرد، پریدند. حاتم به خانه بازگشت و به عمل مشغول شد و یک سال دیگر عبادت کرد، چون سه سال شد، مریدان دوباره التماس کردند. حاتم نزدیک همان درخت رفت و گنجشکان نشسته بودند، دست دراز کرد و هیچ از آن مرغان نپریدند و او بر پشت ایشان دست می کشید و ایشان از وی نمیگریختند. حاتم به خانه آمد و به مریدان گفت: فردا شما را وعظ خواهم گفتن. پس خلق در مجلس او گرد آمدند، وقتی او بر منبر رفت، خلق بعضی نشسته و جماعتی دیگر ایستاده بودند، پس گفت: خدایش بیامرزد کسی را که از آن جا که هست پارهای پیش آید.(1) این بگفت و از منبر فرود آمد و خلقی بیهوش شدند و توبه کردند.

و از راه معنی، آن یک نصیحت خلاصه ی نصایح و مواعظ است، به جهت آن که مرد باید در هر جایی که هست از آن حال درگذرد و پیش تر آید و خویشتن را مستوجب رحمت و مغفرت گرداند؛ چنان که گفته اند:

ای تن، تو ز حرص و آز در تاب مباش

پیوسته روان چو تیر پرتاب(2) مباش

در رفتن این راه که داری در پیش مانده ی شاگرد رسن تاب(3) مباش(4)

حکایت 835: غزالی و راهزنان

غزالی دانشمند شهیر اسلامی، به نیشابور و گرگان امد و سال ها از محضر اساتید و فضلا با حرص زیاد کسب فضل کرد و برای آن که معلوماتش فراموش نشود و خوشه هایی که چیده خشک نشود، آنها را مرتب مینوشت و جزوه می کرد. آنها را که محصول سالها زحمتش بود، مثل جان شیرین دوست می داشت.

بعد از سالها آن جزوه را مرتب کرد و در توبرهای پیچید و با قافله ای به طرف وطن روانه شد. از قضا قافله در راه با عده ای راهزن برخورد کرد. دزدان جلوی قافله را گرفتند و آنچه مال یافت می شد، یکی یکی جمع کردند. نوبت به غزالی رسید. همین که دست دزدان به طرف آن توبره رفت، غزالی شروع کرد به التماس و زاری و گفت: غیر از این، هر چه دارم ببرید و این یکی را به من واگذارید. دزد پرسید: به چه درد تو می خورد؟ غزالی گفت: اینها ثمرهی چندین سال تحصیل من است. اگر اینها را از من بگیرید، معلوماتم تباه می شود و سالها زحمتم در راه تحصیل علم هدر می رود. دزد گفت: علمی که جایش در توبره و قابل دزدیدن باشد، علم نیست، برو فکری به حال خود بکن!


1- ظاهر جمله یعنی خدا بیامرزد کسی را که در جای خویش متوقف نشود و اندکی جلوتر بیاید. اما باطن جمله یعنی: در طول زندگی لحظه ای از افزودن کمالات انسانی باز نایستد و پیوسته پیش تر رود و پیشرفت کند.
2- تیر رها شده از کمان.
3- مانند تابنده و بافندهی ریسمان مباش. شاگرد رسن تاب، هنگام تابیدن ریسمان، از یک سر ریسمان می گرفته و به تدریج که طناب تابیده می شد. معکوس وار عقب عقب می رفته است.
4- جوامع الحکایات 140.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه