هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 593

صفحه 593

استاد! مرا ببخشید، من پشیمان شدم. لطفا همین الان برای صرف ناهار به منزل من تشریف بیاورید. ابوعثمان به خانه ی میزبان رسید. میزبان دوباره عذر خواست و گفت: ای استاد! من الآن نمی توانم از شما پذیرایی کنم. این جریان چهار بار تکرار شد و در هر بار ابوعثمان بدون ناراحتی از منزل میزبان برگشت. در مرتبه ی آخر میزبان به ابوعثمان گفت: ای استاد بزرگوار؛ هدف من از این کار امتحان کردن شما بود که آیا دارای اخلاق نیکو و کریمانه هستید یا خیر. آفرین بر شما با این اخلاق نیکو. واقعأ مرا ببخشید. ابوعثمان گفت: مرا برای داشتن اخلاقی که حتی در سگها نیز یافت می شود، ستایش نکن؛ زیرا سگ نیز هر گاه فرا خوانده شود، می آید و هر گاه رانده شود، برمی گردد و می رود!(1)

حکایت 860: عزاداری با حالت عجیب

یکی از علما می گوید: در سال 1333 که برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شده بودم و با جمعی از علمای اعلام، پیاده به کربلا می رفتم، در راه به محلی به نام «طویرج» - که با کربلای معلی بیشتر از چهار فرسخ فاصله نداشت - رسیدیم. یکی از علمای بزرگ به من می گفت: روز عاشورا دسته های سینه زن از این جا به کربلا حرکت میکنند و جمعی از علما و حتی بعضی از مراجع به آنان ملحق میشوند و با آنها سینه می زنند، سپس آن عالم بزرگ به من گفت: روز عاشورایی بود که من با دسته ی «طویرج» به سوی کربلا میرفتم، میان سینه زن ها یکی از مراجع تقلید فعلی که آن وقت از علمای بزرگ اهل معنی محسوب می شد، با کمال اخلاص و اشک جاری، مشغول سینه زنی بود. من از آن عالم بزرگ پرسیدم: شما به چه دلیل علمی این کار را انجام میدهید؟ فرمود: علامه سید بحرالعلوم رحمه الله علیه روز عاشورایی با عده ای از طلاب از کربلا به استقبال دسته ی سینه زنی «طویرج» می روند، ناگهان طلاب می بینند علامه سید بحرالعلوم رحمه الله علیه با آن عظمت و مقام شامخ علمی مثل سایر سینه زن ها سینه می زند. طلابی که با معظم له به استقبال آمده بودند هر چه می کنند که از آن همه احساسات پاک جلوگیری کنند، میسر نمی گردد، بالاخره عده ای از طلاب برای حفظ سید بحرالعلوم اطراف ایشان را می گیرند که مبادا زیر دست و پا بیفتد و ناراحت شود. بعد از برنامه ی سینه زنی، بعضی از خواص، از آن عالم بزرگ می پرسند: چه شد که شما بی اختیار وارد سینه زنی شدید؟ فرمود: وقتی به دسته ی سینه زنی رسیدم، دیدم حضرت بقیه الله با سر و پای برهنه میان سینه زن ها به سر و سینه می زنند و گریه می کنند. من هم نتوانستم طاقت بیاورم؛ از این رو من هم به سینه زنی مشغول شدم!(2)

حکایت 861: گریاندن چهل جوان

خطیب شهیر حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای باقری که از شاگردان آیت الله العظمی میلانی هستند، می گفتند: یک بار خدمت استادم آیت الله العظمی میلانی بودم. ایشان فرمودند: فلانی! منبر که می روی چهل نفر از این جوانان پای منبرت را بیاور؛ کارشان دارم. بنده از این دستور استاد تعجب کردم؛


1- المستطرف207/1
2- امام زمان (ع) و سید بحر العلوم / 194
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه