هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 594

صفحه 594

ولی اطاعت امر کرده، چهل نفر از جوانان را آوردم. آقا فرمودند: یکی یکی بیایند داخل اتاق. ما اصلا نفهمیدیم چه کار دارد. فقط هر جوانی که وارد می شد، پس از چند لحظه با چشم گریان بیرون می آمد و اصلا حرف نمیزد و حدود بیست نفر وارد شدند تا این که من بی تابی کردم و داخل رفتم ببینم حکایت چیست؟ وقتی وارد اتاق شدم، آقا نشسته بودند و کفنش هم کنارش بود و هر جوانی که داخل می شد از او می پرسید: تو امام حسین را دوست داری؟ آنها جواب می دادند: بله آقا. می فرمود: خیلی؟! جواب می دادند: ان شاء الله که همین طور است. به محض این که اشک از دیده ی جوانان جاری می شد، آیت الله میلانی سریع کفن خود را به اشک آنها می مالید و با دیدن این صحنه، جوانها بیشتر منقلب می شدند و گریه میکردند و از اتاق بیرون می آمدند.

بعد از ایشان پرسیدم: آقا! شما که مرجع هستید و اجازه اجتهاد خیلی از مراجع را دادهاید دیگر به این مسئله احتیاج ندارید. آقا فرمودند: اگر به دردم بخورد، همین توسل به حسین زهرالله است.

حلال جمیع مشکلات است حسین

شوینده ی لوح سینات است حسین

ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلا

جایی که سفینه النجاه(1) است حسین(2)

حکایت 862: نفرین به فرزند

روزی فتحعلی شاه قاجار به قم نزد میرزای قمی آمد. وی ارادت زیادی به آن مرجع بزرگ داشت و هر وقت به قم می آمد، به زیارتش می رفت، میرزا نیز ناگزیر میشد گاهی با او هم صحبت شود. ایشان همواره او را نصیحت می کرد. روزی به ریش بسیار بلند فتحعلی شاه دست کشید و فرمود: ای پادشاه! کاری نکنی که این ریش فردای قیامت به آتش جهنم بسوزد.

آن روز با هم در اتاقی نشسته بودند. فتحعلی شاه دید جوانی بسیار باادب و باجمال، چای و... می آورد و از آنها پذیرایی می کند. از میرزا پرسید: این جوان چه نسبتی با شما دارد؟

میرزا گفت: پسر من است. فتحعلی شاه که شیفته ی جمال وکمال جوان شده بود به میرزا گفت: دختری دارم، دوست دارم که همسر پسر شما شود؟

میرزا فرمود: ارتباط من با شما درست نیست، از این تقاضا بگذر. فتحعلی شاه اصرار کرد و گفت: باید حتما این کار عملی شود. میرزا ناچار فرمود: پس یک شب به ما مهلت بده تا فکر کنیم. فتحعلی شاه یک شب مهلت داد.

انیمه های آن شب، میرزا برای نماز شب برخاست، در آغاز نماز عرض کرد: خدایا! من میدانم که این وصلت باعث می شود که محبت من به تو کم گردد. اگر این وصلت ضرر دارد، مرگ فرزندم را برسان. مشغول رکعت دوم نمازشب بود که همسرش آمد و گفت: پسرت دل درد گرفته است. در رکعت چهارم بود که همسرش آمد و گفت: حال پسرت خیلی خراب است. سرانجام در قنوت رکعت یازدهم (نماز وتر) به او خبر دادند که پسرت از دنیا رفت.


1- کشتی نجات.
2- کرامات معنوی / 23.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه