هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 598

صفحه 598

در آن جا ماند. هنگام رفتن او، همسرش حامله بود و چون زایمان کرد پسری آورد و نامش را ربیعه گذاشت. زن که از عقل و درایت برخوردار بود، در غیاب شوهر با کمال دقت به پرورش و تعلیم و تربیت کودک خود پرداخت. در سایه ی توجهات مخصوص مادر، فرزند لایق هم به تدریج مراحل کمال را پیمود، به طوری که در ایام جوانی از دانشمندان بنام عصر به شمار آمد.

هنگامی که فروخ می خواست رهسپار خراسان شود، سی هزار دینار طلای موجودی خود را به زنش سپرد تا در مراجعت، به وی پس دهد.

توقف فروخ در خراسان بیست و هفت سال طول کشید. بعد از این مدت طولانی، روزی در حالی که بر اسب سوار بود و نیزهای در دست داشت، وارد مدینه شد. وقتی به خانه اش رسید، با نیزه در را گشود؛ ولی همین که خواست وارد خانه شود، ربیعه که جوانی برومند بود و با مادرش زندگی می کرد، جلوی او را گرفت و گفت: ای دشمن خدا! به خانه ی من هجوم می آوری؟ فروخ گفت: دشمن خدا تو هستی که داخل خانه ی من شدهای و به حریم خانواده ی من تجاوز کرده ای؟ بگو مگو در گرفت؛ اندکی بعد با هم گلاویز شدند و یکدیگر را زیر ضربات مشت و لگد گرفتند. از سر و صدا و دعوای آنها، همسایگان بیرون ریختند و به تماشای زد و خورد آن دو پرداختند. چون خبر به مالک بن انس و بزرگان شهر رسید، با شتاب به محل آمدند. جمعی به یاری ربیعه که باور نمی کردند دانشمندی چون او کار خلافی انجام دهد، برخاستند و بقیه نیز به تحقق واقعه و جدا ساختن آنها از یکدیگر پرداختند. در آن میان ربیعه با عصبانیت گفت: من این مرد مزاحم را رها نمیکنم، باید او را نزد حاکم ببرم. فروخ هم گفت: به خدا تا تو را نزد قاضی نبرم دست بردار نیستم؛ زیرا تو مرد بیگانه را در خانه ی خود نزد همسرم دیده ام! در این موقع زن فروخ که در خانه ایستاده بود و آنها را می نگریست، از گفته ی مرد ناشناس که میگفت «زن من» به فکر فرو رفت، سپس نزدیک آمد و اندکی در چهرهی وی خیره شد و او را شناخت. آن گاه فریادی کشید و گفت: ایها الناس! این مرد شوهر من و این جوان هم فرزند من است که هنگام رفتن شوهرم، او را آبستن بودم.

همین که پدر و پسر یکدیگر را شناختند، دست در گردن هم انداختند و گریستند.

فروخ وارد خانه شد و پس از لحظه ای که استراحت کرد از همسرش پرسید: راستی این فرزند من است؟ گفت: آری! گفت: بسیار خوب، حالا که این امانت را به این خوبی حفظ کرده ای، سی هزار دیناری را که هنگام رفتن به تو سپردم، بیاورد. این هم چهار هزار دینار دیگر است که با خود آورده ام، روی آن بگذار. زن گفت: پول ها را در جای مناسبی دفن کردم و اکنون به تو خواهم داد.

در این موقع ربیعه از خانه بیرون رفت و به مسجد پیامبر نه آمد و در حوزه ی درس نشست. شاگردانش از جمله: مالک بن انس، حسن بن زید، ابن ابی لهبی مساحقی و اشراف مدینه اطرافش را گرفته و از بیانات نافذ و معلومات سرشارش استفاده می کردند.

پس از بیرون رفتن ربیعه، زن به شوهرش گفت: چون از راه رسیده ای، برخیز و قبل از هر چیز به مسجد پیامبر برو و نماز بگزارد. وقتی فروخ وارد مسجد النبی شد، مجلس درس باشکوهی دید که جماعت زیادی در

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه