هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 600

صفحه 600

فرمود: «إنا لله وإنا إلیه راجعون و الحمد لله رب العالمین، اللهم إنی أحتسبه عندک فإن موته من مصائب الدهر، رحم الله مالکا فلقد أوفی بعهده و قضی نخبه و لقی ربه مع أنا قد وطنا أنفسنا علی أن نصبر علی کل مصیبه بعد مصابنا برسول الله فإنها من أعظم المصیبات.» خداوندا! در راه تو بر مرگ مالک صبر میکنم؛ زیرا فوت او از مصیبت های بزرگ روزگار است، خداوند مالک را در رحمت خود قرار دهد، او به عهد خویش وفا کرد و مدت خود را گذرانید و به ملاقات پروردگار رفت و با این که قرار ما بر این بود که بعد از رحلت پیامبر بر هر مصیبتی صبر کنیم؛ اما درگذشت آن حضرت از همه ی مصیبتها بزرگ تر است.

آن گاه از منبر پایین آمد و به خانه رفت. بزرگان و مشایخ نع خدمت آن حضرت آمدند و ایشان را در فوت مالک بسیار اندوهناک یافتند. حضرت به آنها فرمود: لله دژ مالک و ما مالک لو کان من جبل لکان قندأ و لو کان من حجر لکان لدأ أما والله لیهدن موتک عالما و لیفرحن عالمه. علی مثل مالک فلتبک البواکی و هل مرجو کمالک و هل موجود کمالک؟ و هل قامت النساء عن مثل مالک؟

چه مالکی؟ اگر مالک اشتر از کوه بود، کوهی عظیم و بی مانند بود. اگر از سنگ پیکردش در هم ریخته شده بود، سنگی بسیار سخت او را ترتیب داده بود، به خدا درگذشت تو قلب عالمی را شکست و در هم ریخت و عالمی از دشمنان ما را شاد کرد. باید زنان عزادار بر مثل مالک گریه کنند. آیا امید هست که مانند مالک پیدا شود یا اکنون کسی همانند او وجود دارد؟ آیا زنان بعد از این مثل مالک فرزندی تحویل می دهند؟

ایشان در بارهی مالک فرمود: مرگ مالک اهل شام را عزیز و عراقیان را خوار کرد. پس از این مالک را نخواهم یافت.(1)

نه هر صدف که فرو برد قطرهای باران

درون سینه ی او گشت جای در دانه

صدف بباید و باران و بحر و چندین سال

هنوز نیست مقرر ک میشود یا نه

حکایت 870: گریز از دام شیطان!

یکی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری می گوید: در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری مشغول تحصیل بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهای متعددی در دست داشت. از شیطان پرسیدم: این بندها برای چیست؟ پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می اندازم و آنها را به سمت خویش میکشم و به دام می اندازم. روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم؛ ولی افسوس که علی رغم زحمت زیاد، شیخ از قید رها شد و برگشت. وقتی از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم. پیش خود گفتم: خوب است از خود شیخ بپرسم: از این رو حضور ایشان شرفیاب شده، خواب خود را برای ایشان بازگو کردم. شیخ فرمود: شیطان راست گفته است؛ زیرا آن ملعون، دیروز می خواست مرا فریب دهد که به لطف خدا، از دامش گریختم. جریان از این قرار بود که دیروز، من پول نداشتم و اتفاقا، چیزی در منزل لازم شد و مورد احتیاج بود. با


1- پند تاریخ67/3 ۔ 69؛ به نقل از: منتهی الآمال ج 2.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه