هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 602

صفحه 602

ام سلمه گفت: چرا گریه نکنم؟! تو با آن مقام و منزلتی که نزد خدا داری این چنین از خداوند ترسانی و از او می خواهی که تو را یک لحظه به خودت وانگذارد، پس وای به حال مثل من؟ پیامبر فرمودند: ای ام سلمه! چطور می توانم نگران نباشم؟ یوس پیامبر یک لحظه به خود واگذاشته شد و آن بلا به سرش آمد!(1)

حکایت 873: یک سال روزه جریمهی یک بار عصبانیت!

آیت الله صافی گلپایگانی می فرماید: آیت الله العظمی بروجردی برای خشم خود، نذر کرده بودند که اگر بعد از این ناراحت شوند، یک سال روزه بگیرند. اتفاقا یک بار عصبانی شده بودند؛ از این رو تمام سال را غیر از روزهایی که حرام بود، روزه گرفتند!(2)

حکایت 874: دادرسی سلطان محمود غزنوی

آورده اند: شبی سلطان محمود غزنوی در بستر استراحت خفت و در آن شب، خواب به چشم او نیامد. با خود گفت: همانا مظلومی در سرای من به تظلم (دادخواهی آمده و دست دادخواهی او، راه خواب را بر چشم من بسته است. آن گاه پاسبان را گفت: در اطراف خانه ی من بگردید و اگر مظلومی را یافتید، بیاورید. پاسبان اندکی تفحص کرد، کسی را نیافت. باز سلطان هر قدر سعی کرد، خواب به دیده ی او نیامد. بار دیگر او را امر کرد تجسس کند، تا سه دفعه. در مرتبه ی چهارم خود برخاست و در اطراف دولت سرای خود گشت تا گذرش به مسجد کوچکی که برای نماز خواندن امیران و غلامان در حوالی خانه ی سلطان ساخته بودند، افتاد. ناله ی زاری شنید، نزدیک رفت، دید بیچارهای سر به سجده نهاده و از سوز دل خدا را می خواند. سلطان فغان برکشید که زنهار از مظلوم! دست دادخواهی نگهداری که من از اول شب تاکنون خواب را بر خود حرام کرده ام و تو را میجویم، شکوهی مرا به درگاه پادشاه عالم نکنی که من در طلب تو نیاسوده ام. بگو تا بر تو چه ستم شده است؟ گفت: ستمکاری به خانه ام حمله کرد، من شب به خانه ی سلطان رفتم و چون دستم به او نرسید، عرض حال خود را به درگاه پادشاه پادشاهان کردم. سلطان را از استماع این سخن آتش در نهاد افتاد و چون آن شخص مشخص رفته و در آن شب، جستن او مسیر نبود، فرمود: چون بار دیگر آن نابکار آید، او را در خانه گذاشته به زودی خود را به من برسان و به پاسبان خرگاه سلطانی گفت: هر وقت از روز یا شب که این شخص آمد، اگرچه من در خواب باشم، او را به من رسانید. بعد از سه شب دیگر آن بدگهر به خانه ی آن شخص رفت، بیچاره به سرعت خود را به سلطان رسانید. آن شهریار دادرس، بی توقف از جا برخاست و با چند نفر از ملازمان، خود را به منزل آن مظلوم رسانید، اول فرمود تا چراغ خاموش کردند. آن گاه تیغ از میان برکشید و آن بدبخت را به قتل رساند و چراغ را طلبید، سپس روی آن سیاه رو را ملاحظه کرد و به سجده افتاد. آن مسکین، زبان به دعا و ثنای آن خسرو معدلت آیین گشود و سبب خاموش کردن چراغ و سجده افتادن را پرسید.


1- داستان راستان 1371 - 138: به نقل از: بحار الانوار ج 6 باب «مکارم اخلاقی و سیره و سند ).
2- الگوی زعامت / 174: به نقل از: مجلهی حوزه، ش 43.44 / 122.121 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه