هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 621

صفحه 621

رختخواب ها در گوشه ی اتاق در برابر دوستان ناراحت بود، پس از مأیوس شدن از جلب موافقت شیخ، در خرید گوشت صرفه جویی کرد و به جای سه سیر گوشت، تا مدتی دو سیر و نیم خریداری کرد و از پس اندازش یک عدد چادرشب خرید. وقتی شیخ چادر شب را در منزل دید و از نحوه ی خرید آن آگاه شد با ناراحتی تمام، گفت: ای وای که تا به حال، مقداری از وجوه بیت المال بی جهت مصرف می شده. من خیال می کردم سه سیر گوشت، حداقلی است که ما می توانیم با آن زندگی کنیم و اکنون به نادرستی این پندار پی بردم. آن گاه شیخ دستور داد که چادرشب را پس دهند و از آن روز به بعد، به جای سه سیر گوشت، دو سیر و نیم خریداری کنند!(1)

حکایت 912: فرصت ندادن به وسوسه ی شیطان

روزی یکی از بازرگانان متدین در صحن مقدس امام حسین(علیه السلام)نزد جمعی نشسته بود و گفت و گو می کرد. در این وقت یک نفر آمد و به آنها گفت: فلان تاجر از دنیا رفت. بازرگان مذکور تا این سخن را شنید، به حاضران گفت: آقایان! گواه باشید که این تاجر تازه گذشته، فلان مبلغ از من طلبکار است.

یکی از حاضران گفت: چه موجب شد که این سخن را در این وقت بگویی؟ بازرگان گفت: من مبلغی را از این تاجر فوت شده، قرض گرفتم و هیچ گونه سندی به او ندادم و هیچ کس جز خودش اطلاع نداشت. ترسیدم شیطان با وسوسه ی خود مرا گول بزند و این مبلغ را به بهانه ی این که کسی اطلاع ندارد، به ورثه ی او ندهم. شما را گواه گرفتم تا برای شیطان هیچ فرصت و راه طمع به سوی من باقی نماند و توطئه ی شیطان را از پیش نابود کنم!(2)

حکایت 913: حدیث رضا و تسلیم

مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی پسری داشت که شمع فروزان شبستان خانواده بود. در روز عید غدیر که قشرهای مختلف به زیارت ایشان می آمدند، خادمه ی منزل کنار حوض خانه می آید و ناگاه چشمش بر پیکر بی جان پسر که روی آب بوده می افتد و بی اختیار فریاد می زند. اهل خانه نیز بیرون می آیند و با منظره ی دلخراشی رو به رو می شوند و همه بی اختیار فریاد می زنند، مرحوم ملکی از اتاق خود بیرون می آید و می بیند که جنازه ی پسرش در کنار حوض گذاشته شده است. رو به زنها میکند و می فرماید: ساکت! همه سکوت می کنند و همین سکوت ادامه می یابد تا آن که مرحوم ملکی از همه ی مهمانان پذیرایی می کند و طبق معمول هر سال، عده ای از آنان ناهار را در منزل ایشان صرف می کنند و پس از پایان غذا که عازم رفتن می شوند، مرحوم ملکی به چند نفر از مهمانان خود می فرماید: شما اندکی تأمل کنید، با شما کاری دارم و چون بقیه ی مهمانان می روند واقعه را برای آنان بازگو می کند و از آنان برای مراسم تجهیز فرزند از دست رفته کمک می گیرد.

این داستان علاوه بر بالا بودن درجه ی مقام رضا و تسلیم آن بزرگوار، نشان دهنده ی قدرت روحی و


1- سیمای فرزانگان / 430: به نقل از: زندگانی آخوند خراسانی / 58
2- یکصد موضوع، پانصد داستان 548/1 ؛ به نقل از: حکایت های شنیدنی3/ 65.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه