هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 623

صفحه 623

می شناسند (شیعه هستند؟ فرمود: اگر حق را می شناختند در نمک نیز به آنها کمک می کردیم.(1) بدان که خداوند هیچ چیز را خلق نفرموده مگر این که خزانه داری جهت آن آفریده است غیر از صدقه که خود حافظ و نگهبان آن است، پدرم (امام باقر ) هرگاه به فقیری صدقه می داد باز از او می گرفت، می بوسید و می بویید و دو مرتبه در دست او می گذاشت. شبانگاه صدقه دادن خشم خدا را فرو می نشاند و گناهان را محو کرده، حساب روز قیامت را آسان می کند و صدقهی روز، مال و عمر را زیاد می گرداند.

عیسی بن مریم(علیه السلام)از کنار دریا می گذشت، گردهی نانی از خوراک خود را در دریا انداخت. یکی از حواریون عرض کرد: برای چه این کار را کردید با این که گرده ی نان غذای شما بود؟ فرمود: انداختم تا نصیب یکی از حیوانات دریا شود؛ زیرا این عمل نزد خداوند پاداشی بزرگ دارد.(2)

حکایت 916: تربیت فرزند

ابتدای وزارت صاحب بن عباد از مؤید الدوله ی دیلمی آغاز شد و تا زمان فخر الدوله ادامه داشت. وی مردی بسیار دانمشند، دانش دوست، نیکو رفتار و با کمال بود. او را از نظر بزرگواری و عظمت «کافی الکفاه» لقب دادند. شیخ صدوق عیون اخبار الرضا را برای او تألیف کرد. حسین بن محمد قمی نیز کتاب تاریخ قم را برای او نوشت. در عصرهای ماه رمضان هر کس بر او وارد می شد ممکن نبود قبل از افطار خارج شود؛ زیرا مادرش او را این چنین تربیت کرده بود.

در همان اوان طفولیت که برای درس خواندن به مسجد میرفت هر روز صبح مادرش یک دینار و یک درهم به او میداد و سفارش می کرد به اولین فقیری که رسیدی صدقه بده. این عمل برای صاحب عادتی شده بود و حتی هنگامی که به مقام وزارت رسید هیچ گاه سفارش مادر را ترک نمی کرد. از ترس این که مبادا یک روز صدقه را فراموش کند به خادمی که متصدی اتاق خوابش بود دستور می داد هر شب یک دینار و یک درهم زیر تشک او بگذارد و صبح که برمی خاست پول را برداشته، به اولین فقیر میداد.

اتفاقا شبی خادم فراموش کرد این کار را بکند، فردا که صاحب سر از خواب برداشت بعد از ادای فریضه دست زیر تشک برد تا پول را بردارد؛ ولی متوجه شد خادم فراموش کرده است. این فراموشی را به فال بد گرفت و با خود گفت: لابد اجلم فرا رسیده که خادم از گذاشتن دینار و درهم غفلت کرده است، به غلام امر کرد آنچه در اتاق خوابش از لحاف و تشک و بالش بود به کفارهی فراموش کردن صدقه ی آن روز به اولین فقیری که ملاقات کرد بدهد (وسائل خواب و آسایش صاحب همه از دیبا بود).

غلام آنها را جمع کرد و از منزل خارج شد و با مردی از سادات که به دلیل نابینایی، زنش دست او را گرفته بود برخورد کرد. خادم پیش رفت و گفت: اینها را قبول میکنی؟ پرسید: چیست؟ جواب داد: لحاف، تشک و بالش دیبا است. مرد فقیر از شنیدن تفصیل اشیا بیهوش شد. صاحب را از جریان آگاه کردند، وقتی آمد دستور داد آب بر سر و صورتش بپاشند تا به هوش آید، بیچاره به هوش آمد، صاحب پرسید: چه شد که از حال رفتی؟


1- شاید منظور این باشد که ایشان را سر سفره ی خودمان نشانده، با هم غذا می خوردیم.
2- پند تاریخ 112.111/4 ؛ به نقل از: فروع کافی 9/4
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه