هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 635

صفحه 635

با خود گفتم: ممکن است فراموش کرده باشد یا آن حضرت را نمی شناسد یا احتمال دارد مذهبش تفاوت داشته باشد.

زیارتش تمام شد، دو رکعت نماز خواند و به طرف مدفن حضرت جواد(علیه السلام)آمد و مانند سلام و زیارت اولی باز تکرار کرد و دو رکعت نماز خواند، چون او را نمی شناختم ترس مرا فراگرفت. دیدم جوانی است که لباس سفیدی پوشیده و عمامه ای با حنک(1) بر سر بسته و ردایی نیز روی شانه انداخته است. این بار که زیارتش تمام شد به طرف من توجه کرد و فرمود: ابوالحسین بن ابی بغل! اگر گرفتاری چرا دعای فرج را نمی خوانی؟ پرسیدم: آن دعا چگونه است؟

فرمود: دو رکعت نماز می خوانی، آن گاه این دعا را قرائت می کنی: «یا من أظهر الجمیل و ستر القبیح یا من لم یؤاخذ بالجریره و لم یهتک الستر یا عظیم المن یا کریم الصفح یا حسن التجاوز و یا واسع المغفره یا باسط الیدین بالعطیه یا منتهی کل نجوی و یا غایه کل شکوی یا عون کل مستعین و یا مبتدئا بالنعم قبل أستحقاقها یا رباه (ده مرتبه) یا غایه رغبتاه (ده مرتبه) أسألک بحق هذه الأسماء و بحق محمد و آله الطاهرین إلا ما کشفت کربی و نفست همی و فرجت غمی و أصلحت حالی.»

پس از این عمل هر چه خواستی دعاکن و حاجت خود را بخواه، آن گاه طرف راست صورتت را بر زمین بگذار و در آن حال صد مرتبه بگو: «یا محمد یا علی یا علی یا محمد اکفیانی فإنکما کافیای و أنصرانی فإنکما ناصرای.»

سپس طرف چپ صورت را بر زمین بگذار و صد مرتبه بگو: «أذرکنی»، آن گاه بگو: «الغوث الغوث الوث» این لفظ را زیاد تکرار کن تا این که نفست تمام شود. در این موقع سر از زمین بردار و خداوند به کرمش حاجتت را برآورده می سازد. ان شاء الله تعالی.

همین که مشغول آن دعا و نماز شدم از حرم بیرون رفت، دستورات ایشان را انجام دادم، آن گاه پیش ابوجعفر رفتم تا سؤال کنم این مرد چگونه وارد شد، درها را مانند اول بسته دیدم، با خود گفتم: شاید در دیگری هست که من از آن اطلاعی ندارم. ابوجعفر را دیدم از اتاق روغن چراغ بیرون آمد، نزد او رفتم و جریان را به او گفتم، او گفت: درها همان طور بسته است و من باز نکردم، من فکر می کنم آن آقا مولای ما صاحب الزمان(علیه السلام)است چون او را بارها در چنین شبهایی هنگامی که حرم خلوت است دیده ام.

بسیار اندوهگین شدم که چرا ایشان را نشناختم و این سعادت را از دست دادم. از حرم بیرون آمدم، نزدیک سپید شدن افق بود که چند نفر از کارداران ابن ابی صالحان در پی من آمدند در حالی که با خود امانی از وزیر آورده بودند، از دوستانم محل مرا می پرسیدند. نامه را که به خط خود وزیر دیدم با یکی از دوستان مورد اعتمادم نزد او رفتم، همین که چشمش به من افتاد از جای حرکت کرد و مرا به طوری در آغوش گرفت که تاکنون سابقه نداشت.

گفت: گرفتاری ات به جایی رسیده که نزد مولایم صاحب الزمان علی شکایت میکنی؟ دیشب در خواب


1- گوشه ای از عمامه که بر دوش و زیر گلو آویز شود.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه