هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 643

صفحه 643

حکایت 942: یکی از دوستان علی ع

محمد بن ابی حذیفه پسردایی معاویه بود؛ ولی یکی از یاران و طرفداران امیرالمؤمنین(علیه السلام)به شمار می رفت و معاویه او را به همین دلیل دستگیر کرد و مدتی به زندان انداخت. یک روز با اطرافیان خود مشورت کرد که اگر صلاح میدانید محمد بن ابی حذیفه را از زندان خارج کنیم و امر کنیم علی را سب کند تا از گرفتاری زندان راحت گردد.

همه موافقت کردند. دستور داد او را از زندان بیاورند. وقتی حاضر شد معاویه گفت: محمد! هنوز وقت آن نرسیده که دست از محبت و پشتیبانی علی برداری و از این گمراهی برگردی؟ مگر نمیدانی عثمان مظلوم کشته شد و عایشه و طلحه و زبیر به خون خواهی او قیام کردند؛ چون علی پنهانی مردم را به ریختن خون عثمان وادار کرده بود. ما میخواهیم انتقام خون او را بگیریم. محمد بن ابی حذیفه گفت: معاویه! تو میدانی من از همه ی خویشان به تو نزدیک ترم و بهتر از همه به حال تو آشنایی دارم؟ معاویه تصدیق کرد. گفت: با این خصوصیات، به خدا سوگند قاتل عثمان را جز تو نمیدانم؛ زیرا هنگامی که عثمان، تو و امثال تو را به حکومت منصوب کرد، مهاجر و انصار پیوسته پیشنهاد می کردند که شما را از حکومت عزل نماید و ریشه ی ظلم را قطع کند و او هم از برکنار کردن شما امتناع می ورزید. طلحه و زبیر نیز از کسانی بودند که مردم را به کشتن عثمان تشویق می کردند.

معاویه! خدا را گواه میگیرم از هنگامی که در جاهلیت و اسلام تو را می شناسم هیچ گونه تغییری نکرده ای و اسلام از هیچ نظر در تو چیزی از محاسن و فضایل اخلاقی زیاد نکرده و ذره ای از کردار ناپسندت نکاسته أست.

تو مرا به خاطر حب علی(علیه السلام)سرزنش میکنی در حالی که سپاهیان و هواداران امیرالمؤمنین که همه از مردم شب زنده دار و پیوسته روزه گیر بودند از مهاجران و انصار بودند؛ اما اطرافیان تو را مردمانی منافق و دورو تشکیل داده اند، آزاد شدگانی که از ترس، اسلام آورده اند و بندگانی که از قید بردگی رهایی یافته اند. تو آنها را در دین شان فریب دادی و گوهر ایمان شان را گرفتی و ایشان نیز دنیای تو را پسندیده، از آن راه فریب دادند.

به خدا سوگند برای همیشه علی را در راه خدا و پیامبرش دوست دارم و با تو دشمنم و برای خدا و پیامبر و تا جان در بدن دارم در این عقیده ثابت و استوارم. معاویه دستور داد او را به زندان برگردانند و آن قدر زندانی بود تا از دنیا رفت.(1)

حکایت 943: زید بن حارثه کیست؟

زید بن حارثه غلام پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)بود و در زمان جاهلیت قبل از بعثت حضرت رسول(صله الله علیه و اله وسلم)به همراه مادرش برای دیدار اقوام خود به طرف قبیله ی بنی معن می رفت. چند نفر از سواران بنی قین زید را در راه اسیر کردند و برای فروش به بازار عکاظ بردند.


1- پند تاریخ 195.193/4 ؛ به نقل از: مجالس المؤمنین29/1
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه