هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 645

صفحه 645

اشک های جاری از شدت علاقه ی دوست به دوست سرچشمه می گیرد.(1)

حکایت 944: ایثار رادمردان

هنگامی که در جنگ احد آتش پیکار فرو نشست مسلمانان، مجروحان و کشته شدگان خود را جست و جو می کردند، حضرت رسول(صله الله علیه و اله وسلم)فرمودند: کدام یک از شما مرا از حال سعد بن ربیع مطلع می کند؟ مردی گفت: من او را پیدا خواهم کرد. آن حضرت محلی را نشان دادند و فرمودند: آن طرف را جست و جو کن، سعد همان جا افتاده و بر پیکرش دوازده نیزه وارد شده است، سلام مرا به او برسان.

گفت: به همان طرف که حضرت دستور داده بودند رفتم، سعد را یافتم، او را صدا زدم، جواب نداد، مرتبه ی دوم گفتم: سعد! پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)از تو جویا شده است. همین که نام پیامبر را شنید همانند جوجه ی نیمه جانی سر از خاک برداشت و گفت: راست میگویی؟! رسول خدا زنده است؟

آن مرد گفت: وقتی سعد از زنده بودن پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)و سؤال کرد، جواب داد: آری! خود آن حضرت مرا فرستاده که سلام ایشان را به تو برسانم و هم ایشان فرمودند که دوازده نیزه بر بدن تو وارد شده است. او از شنیدن خبر سلامتی پیامبر به رمقی گرفت و گفت: الحمد لله. اکنون برو و سلام مرا به انصار برسان و به آنها بگو سعد گفت: قسم به پروردگار! اگر خاری به بدن پیامبر او وارد شود هیچ گونه عذری در پیشگاه خدا نخواهید داشت؛ اگرچه چشمتان باز و در رگهای شما خون جریان داشته باشد.

در این هنگام نفس عمیقی کشید و مانند شتری که نحر کرده باشند خون از گلویش جاری شد و از دنیا رفت. خدمت پیامبر علیه آمدم و گفتار سعد را به عرض آن حضرت رساندم. حضرت فرمودند: خداوند سعد را رحمت کند! ما را در زمان حیات یاری کرد، اکنون نیز هنگام مرگ برای ما سفارش کرد.(2)

حکایت 945: سلمان از چه بیم داشت؟

ورام بن ابی فراس می نویسد: سلمان فارسی مریض و بستری شد. سعد به عیادت او رفت و از حالش جویا شد. سلمان به گریه افتاد، پرسید: چرا گریه میکنی؟ گفت: از حرص به دنیا و علاقهی به آن نمیگریم، گریه ی من برای این است که پیامبر را با ما عهد کرد که باید بهره و توشه ی شما از دنیا به اندازه ی سواره ای باشد که بخواهد از محلی به محل دیگر برود، اکنون گریه میکنم و بیمناکم از این که از آن اندازه تجاوز کرده باشم.

سعد گفت: اطراف اتاق سلمان را نگاه کردم، جز آفتابه و کاسه ای و یک تشت، چیز دیگری به چشمم نخورد.

هنگامی که او را برای حکومت مدائن فرستادند سوار الاغش شد و تنها به راه افتاد. مردم مدائن قبلا اطلاع پیدا کرده بودند که حاکم جدیدی به نام سلمان فارسی به سوی مدائن حرکت کرده است، از تمام طبقات برای استقبال آمده بودند. مدتی گذشت، خبری نشد تا این که مردی را دیدند سوار الاغی است و به طرف شهر


1- پند تاریخ195/4 - 198؛ به نقل از : أسد الغابه 225/2 - 226: سفینه البحار 875/1 .
2- پند تاریخ198/4 - 199: به نقل از: حیاه القلوب 370/2
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه