هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 651

صفحه 651

موسی بزرگ تر است؛ چون آنها ایمان داشتند و تقاضای دیدن آشکارا میکردند؛ ولی ما می گوییم ایمان نمی آوریم مگر خدا را با ملائکه بیاوری تا به چشم خود ببینیم.

حضرت رسول(صله الله علیه و اله وسلم)در جواب او فرمودند: ابوجهل! آیا داستان ابراهیم خلیل را نمی دانی آن گاه که خداوند او را بر فراز آسمان ها برد؟! این آیه از قول پروردگارم اشاره به همان است: (وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ)(1)

خداوند دیده ی او را نیروی زیادی بخشید، وقتی بر فراز آسمان بود تمام اهل زمین کسانی را که آشکار یا پنهان بودند می دید، در آن حال مرد و زنی را مشاهده کرد که مشغول عمل ناشایستی هستند، آنها را نفرین کرد و همان دم هلاک شدند، باز دو نفر دیگر را دید، ایشان را نیز نفرین کرد و به هلاکت رسیدند. برای سومین بار دو نفر به همان حال مشاهده کرد و نفرین کرد، آنان نیز هلاک شدند. در مرتبه ی چهارم که دو نفر دیگر را دید باز هم خواست نفرین کند که خطاب رسید: ابراهیم! از نفرین کردن بندگانم خودداری کن، من خدای بخشنده ی مهربانم، جبار و بردبارم، وقتی آنها را در حال معصیت می بینم هرگز برای تسلی خشم خود کیفر نمیکنم چنان که تو میکنی. پس زبان از نفرین باز دار، تو بندهای هستی که برای انذار و ترسانیدن مردم مبعوث شده ای، در ملک خدا شریک نیستی و بر من نیز حکومت نداری.

بندگان نزد من از سه حال خارج نیستند. آنان که معصیت میکنند و در کیفر آنها عجله نمی کنم، اگر توبه کردند من نیز گناهان ایشان را می بخشم و پرده پوشی می کنم یا دسته ای از معصیت کاران را مهلت میدهم چون می دانم از صلب آنان فرزندان مؤمنی به وجود می آیند، پس با پدر و مادر کافر مدارا میکنم تا این فرزندان به دنیا آیند. آن گاه که منظور حاصل شد، کیفرم آنها را فرا می گیرد و به بلاگرفتار می شوند. اگر این دو (توبه و فرزندان صالح) نبود، کیفری که برای آنها آماده کرده ام شدید تر بود. پس ای ابراهیم! مرا با بندگان خود واگذاری من به آنها از تو مهربان ترم، بین من و آنها فاصله مشو. من جباری حلیم و دانایی حکیمم و با تدبیر، علم، قضا و قدرم در باره ی آنها حکم می کنم.

پیامبر به ابوجهل گفت: تو را نیز خدا مهلت داده تا فرزندی صالح از تو به وجود آید. او عهده دار قسمتی از کارهای مسلمانان خواهد شد و اگر این نبود، عذاب بر تو نازل میشد.(2)

حکایت 954: چرا از منکر نهی نکردی؟

عثمان بن عفان سیستانی گفت: در جست و جوی علم و دانش از سیستان خارج شدم و به بصره رفتم. پیش محمد بن عباد، بزرگ و رئیس قبیله رفتم و گفتم: مردی غریبم که از راه دور برای استفاده از دانش تو آمده ام. پرسید: اهل کجایی؟ گفتم: سیستان.

گفت: سیستان مرکز خوارج؟ گفتم: اگر خارجی بودم از مثل تو جویای علم و دانش نمیشدم! گفت: اکنون میل داری داستانی برایت نقل کنم تا وقتی به وطن خود بازگشتی مردم را به این داستان تذکر دهی؟ گفتم: آری.


1- انعام / 75
2- پند تاریخ 4/ 223 - 225: به نقل از: احتجاج طبرسی / 18
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه