هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 655

صفحه 655

حکایت 958: خوشه های شکر

امام صادق با جمعی در حال میل کردن انگور بودند. در همان حال فقیری آمد و درخواست کمک کرد. آن حضرت خوشه انگوری به او داد؛ اما فقیر قبول نکرد و گفت: پول بده. امام فرمود: خدا به تو وسعت دهد. فقیر انگور را از حضرت خواست، حضرت انگور را به او نداد و فرمود: خدا به تو وسعت دهد.

پس از چند لحظه فقیر دیگری آمد، حضرت چند دانه انگور به او داد. او نیز خورد و خدا را شکر کرد، آن گاه امام مشت او را پر از انگور کرد، باز خورد و خدا را شکر کرد. سپس آن بزرگوار بیست درهم به او داد، فقیر باز هم خدا را سپاس گفت. این بار امام پیراهنش را به او داد، او نیز پوشید و از امام تشکر کرد.

راوی می گوید: ما احساس کردیم اگر باز هم خدا را شکر کرده بود، امام چیز دیگری به وی میداد.(1)

حکایت 959: شکر نعمت!

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: آورده اند که مردی غلامی داشت خردمند، روزی آن مرد با غلام به باغی می رفت، در راه خیار بادلنگی پاک کرد، نیمی به جهت خود نگاه داشت تا بخورد. غلام به نشاط آن را خوردن گرفت. چون خواجه بچشید، تلخ بود. گفت: ای غلام! خیار بادلنگ بدین تلخی تو را دادم و به نشاط تمام خوردی و به رغبت به کار بردی؟ گفت: ای خواجه! از دست تو شیرین و چربی بسیار خوردم، شرم داشتم که بدین قدر تلخی، از خود اثر کراهیت ظاهر کنم! خواجه گفت: چون شکر نعمت چنین می گزاری، تو را در بندگی نگذارم و بدین آزادمردی، به سعادت آزادی برسید.(2)

حکایت 960: بیست هزار درهم یا یک باب علم

مردی برای امام حسن(علیه السلام)هدیه ای آورده بود. آن حضرت به او فرمود: آیا می خواهی بیست هزار درهم به تو بدهم یا بابی از علم را برایت بگشایم که به وسیله ی آن بر فلان مرد که ناصبی و دشمن ما است غلبه پیدا کنی و شیعیان را از دست گفتار او نجات دهی؟ اگر آنچه بهتر است انتخاب کنی من هم بین دو جایزه جمع میکنم؛ اما در صورتی که در انتخاب اشتباه کنی به تو اجازه می دهم یکی را برای خود برگزینی.

عرض کرد: ثواب من در این است که ناصبی را مغلوب کنم و شیعیان ضعیف را نجات بدهم، آیا این با همان بیست هزار درهم مساوی است؟ حضرت فرمود: ثواب آن، بیست هزار برابر بهتر از تمام دنیا است. گفت: در این صورت چرا انتخاب کنم آن قسمتی را که ارزشش کمتر است؟!

حضرت مجتبی(علیه السلام)فرمود: نیکو انتخاب کردی، آن گاه آن را به او آموخت و بیست هزار درهم را نیز به او داد و از خدمت حضرت مجتبی مرخص شد. وی در قریه ای با آن مرد ناصبی بحث کرد و او را مغلوب کرد. این خبر به حضرت امام حسن(علیه السلام)رسید. روزی اتفاقأ خدمت حضرت رسید، حضرت به او فرمود: هیچ کس مانند تو سود نبرد؛ زیرا در درجه ی اول، دوستی خدا، دوم دوستی پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)و علی(علیه السلام)، سوم دوستی عترت


1- بحار الانوار 47 / 43.42
2- جوامع الحکایات /218
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه