هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 659

صفحه 659

اطاعت کرد و به اتفاق امام به خانه رفتند. امام غلامان خود را دید که مشغول گلکاری بودند، چشم امام به یک نفر بیگانه افتاد که او هم با آنان مشغول گلکاری بود، پرسید: این کیست؟ گفتند: او را اجیر گرفته ایم تا به ما کمک کند. امام فرمود: چقدر مزد برایش تعیین کرده اید؟ گفتند: بالاخره یک چیزی خواهیم داد و او را راضی خواهیم کرد. آثار ناراحتی و خشم در چهره ی امام رضا پدید آمد، آن گاه به طرف غلامان آمد تا آنها را با تازیانه تأدیب کند، سلیمان بن جعفر جلو آمد و عرض کرد: خودتان را ناراحت نکنید. امام فرمود: من مکرر دستور داده ام که تا کاری را معین نکردید و مزد آن را طی نکردید هرگز کسی را به کار نگمارید. اگر مزد و اجرت کار را معین کنید آخر کار هم می توانید چیزی اضافه به او بدهید؛ البته او هم که ببیند شما بیش از اندازه ای که معین شده به او می دهید از شما ممنون و متشکر می شود و شما را دوست می دارد و علاقه بین شما و او محکم تر می شود، اگر هم فقط به همان اندازه که قرار گذاشته اید اکتفا کنید، آن شخص از شما ناراضی نخواهد بود؛ ولی اگر مزد تعیین نکنید و کسی را به کار بگمارید، آخر کار هر اندازه که به او بدهید باز گمان نمی برد که شما به او محبت کرده اید؛ بلکه می پندارد شما از مزدش کمتر به او داده اید.(1)

حکایت 967: پسر خاتم و پیامبر خاتم

پیش از طلوع اسلام و تشکیل شدن حکومت اسلامی، ردهم ملوک الطوایفی میان اعراب جاری بود. مردم عرب به اطاعت و فرمانبرداری بزرگان خود عادت کرده بودند و احیانا به آنها باج و خراج می پرداختند. یکی از آنها سخاوتمند معروف، حاتم طایی بود که رئیس قبیلهی «طی» بود. بعد از حاتم، پسرش عدی جانشین پدر شد. عدی سالانه یک چهارم درآمد هر کس را به عنوان باج و مالیات می گرفت. ریاست و زعامت عدی با ظهور رسول اکرم(صله الله علیه و اله وسلم)و گسترش اسلام مصادف بود.

قبیله ی طی بت پرست بودند، اما عدی، کیش نصرانی داشت. مردم عرب که مسلمان می شدند و با تعلیمات آزادی بخش اسلام آشنایی پیدا می کردند، خواه ناخواه از زیر بار رؤسا که طاعت خود را بر آنها تحمیل کرده بودند، آزاد می شدند. به همین جهت عدی بن حاتم، مانند همه ی اشراف و رؤسای دیگر عرب، اسلام را بزرگ ترین خطر برای خود می دانست و با رسول خدا و دشمنی میورزید؛ اما کار از کار گذشته بود. مردم فوج فوج به اسلام میگرویدند و کار اسلام و مسلمانی بالا گرفته بود. عدی می دانست که روزی به سراغ او نیز خواهند آمد و بساط حکومت و اقایی او را برخواهند چید. به پیشکار مخصوص خویش دستور داد گروهی شتر تنومند و راهوار را همیشه نزدیک خرگاه او آماده داشته باشد و هر وقت اطلاع پیدا کرد که سپاه اسلام نزدیک آمده اند، او را باخبر کند.

یک روز غلام آمد و گفت: هر تصمیمی می خواهی بگیری بگیر که لشکریان اسلام همین نزدیکی ها هستند. عدی دستور داد شتران را حاضر کردند، خاندان خود را بر آنها سوار کرد و از اسباب و اثاث، آنچه قابل حمل بود بر شترها بار کرد و به سوی شام که مردم آن جا نیز نصرانی و هم کیش او بودند، فرار کرد؛ اما بر اثر


1- داستان راستان 1/ 174: به نقل از: بحار الانوار 31/12 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه