هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 664

صفحه 664

این خبر به گوش ذوالریاستین رسید. ذوالریاستین در آن وقت به طوری قدرت و نفوذ داشت که مأمون نمی توانست خودرأیی بکند. به مأمون گفت: صلاح این است که در خراسان باشی تا مردم کدورتی که به واسطه ی ولایت عهدی علی بن موسی الرضا وکشتن برادرت محمد امین دارند فراموش کنند. چنانچه سخن مرا باور نداری مردان آزمودهای در این جا هستند که سال ها در دربار پدرت هارون الرشید خدمت کرده اند، با آنها مشورت کن ببین چه صلاح میدانند. مأمون پرسید: آنها چه کسانی هستند؟ گفت: علی بن ابی عمران، ابن یوس و جلودی. این چند نفر همان هایی بودند که نسبت به ولایت علی بن موسی الرضا مخالفت کردند. مأمون به همین جهت آنها را زندانی کرده بود. گفت: اشکالی ندارد مشورت خواهم کرد.

فردا صبح که حضرت رضا(علیه السلام)تشریف آورد، سؤال کرد: در مورد سخنی که گفته بودم چه کردی؟ مأمون گفتار ذوالریاستین را برای حضرت نقل کرد و دستور داد آن چند نفر را بیاورند، نخستین کسی که از آنها وارد کرد علی بن ابی عمران بود، همین که چشمش به حضرت رضا افتاد که پهلوی مأمون نشسته، گفت: یا امیر المؤمنین! به خدا پناه می برم از این که خلافت را از میان بنی عباس خارج کنی و میان دشمنان خود قرار دهی، همان کسانی که پدرانت آنها را می کشتند و متواری میکردند.

مأمون گفت: زنازاده! بعد از این همه گرفتاری و رنج و زندانی کشیدن هنوز دست از یاوه سرایی برنداشته ای، آن گاه به دژخیم دستور داد سر از پیکر او جدا کردند.

پس از او، ابن یونس را وارد کردند. او هم وقتی حضرت را کنار مأمون مشاهده کرد گفت: این کسی که پهلویت نشسته، بتی است که به جای خدا پرستیده میشود. مأمون گفت: زنازاده! تو هم بعد از این همه گرفتاری دست از گفتار ناشایست خود برنداشته ای. او نیز سر از تنش جدا شد. پس از آن دو، جلودی را وارد کردند.

آن زمان که محمد بن جعفر بن محمد در مدینه قیام کرده بود، هارون الرشید همین جلودی را با سپاهی به سرکوبی او فرستاد و دستور داد اگر بر محمد غلبه پیدا کردی سرش را از بدن جدا و خانه های آل ابی طالب را ویران کن. زنانشان را غارت نما به طوری که بر هیچ زنی بیش از پیراهنی باقی نماند. جلودی دستورات هارون را انجام داد، با لشکریان خود به خانهی علی بن موسی الرضا حمله کرد. در این هنگام حضرت رضا متوجه حمله ی او شد و تمام زنان را داخل اتاقی جای داد و خودش بر در خانه ایستاد، جلودی گفت: همان طور که هارون الرشید مأمورم کرده، ناچارم داخل خانه شوم و زیور زنان را غارت کنم. علی بن موسی الرضا(علیه السلام)فرمود: من آنچه دارند از آنها می گیرم و برای تو می آورم، سوگند یاد میکنم که هر چه دارند از آنها بگیرم. پیوسته حضرت از او درخواست می کرد و سوگند می خورد تا بالاخره راضی شد. آن حضرت داخل اتاق شد و آنچه داشتند از آنها گرفت حتی گوشواره ها و پابندهایی که زنان عرب مانند دستبند به پا می بستند و چادرهایشان را و هر چه در خانه وجود داشت برای جلودی آورد.

وقتی جلودی را پیش مأمون آوردند همین که چشم علی بن موسی الرضا(علیه السلام)به او افتاد، به مأمون فرمود: این پیرمرد را به من ببخش. مأمون گفت: آقای من! این همان کسی است که نسبت به دختران پیامبر آن جنایات را انجام داده و آنها را غارت کرده است، جلودی متوجه شد که حضرت رضا(علیه السلام)با مأمون صحبت

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه