هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 667

صفحه 667

قسمت اعتراف کند و اعتقادش نیز همان باشد به سوی نعمتی که هرگز نابودی و زوال ندارد رهسپار خواهد شد.(1)

حکایت 976: برای مرگ دوستان چه می کنند؟

هنگامی که یونس بن یعقوب از دنیا رفت، حضرت رضا برای او حنوط و کفن و آنچه احتیاج داشت فرستاد و به غلامان خود و پدرش دستور داد بر جنازهی او حاضر شوند. سپس فرمود: این مرد، دوست حضرت صادق(علیه السلام)است که در عراق ساکن بوده، جنازه را به بقیع ببرید، اگر اهل مدینه از دفن جلوگیری کردند و گفتند این مرد عراقی است، بگویید او دوست حضرت صادق(علیه السلام)است که در عراق زندگی میکرده، اگر نگذارند ما هم نمی گذاریم موالیان خود را بعد از این در بقیع دفن کنند. یونس بن یعقوب را در آن جا دفن کردند، حضرت رضا(علیه السلام)به محمد بن حباب که رفیق و همسفر یونس بود، پیغام داد که بر جنازه ی او نماز بگزارد.

محمد بن ولید گفت: روزی بر سر قبر یونس بن یعقوب بودم، مسئول قبرستان بقیع جلو آمد و گفت: صاحب این قبر کیست که علی بن موسی الرضا به من دستور داده چهل روز روی قبرش آب بپاشم؟ مسئول گفت: سریر پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)نزد من است، هر گاه یکی از بنی هاشم بمیرد، آن تابوت تکان می خورد و صدا میدهد و من متوجه می شوم که یکی از آنها مرده است، سپس فردای آن شب معلوم می شود که چه شخصی مرده است. در شبی که صاحب این قبر مرده بود، سریر تکان خورد و صدا داد. با خود گفتم: کسی از بنی هاشم مریض نیست، پس چه کسی مرده است؟ فردا آمدند و از من سریر را خوستند و گفتند: دوست حضرت صادق که در عراق بوده از دنیا رفته است.(2)

حکایت 977: محبت خدا به بندگان

روزی شخصی از بیابان به سوی مدینه می آمد، در راه دید پرنده ای به سراغ بچه های خود به لانه رفت، آن شخص کنار لانه رفت و جوجه ها را گرفت و به عنوان هدیه نزد پیامبر اکرم(صله الله علیه و اله وسلم)آورد.

وقتی به حضور پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)راه رسید، جوجه ها را نزد آن حضرت گذاشت. در این هنگام جمعی از اصحاب حاضر بودند، ناگاه دیدند مادر جوجه ها بی آن که از مردم بترسد خود را روی جوجه ها انداخت.

پیامبر(صله الله علیه و اله وسلم)به حاضران فرمودند: محبت این پرنده را نسبت به جوجه هایش درک کردید، پس بدانید خداوند هزار برابر نسبت به بندگانش محبت و علاقه دارد.(3)

حکایت 978: بدهی

یکی از فرزندان زبیر بن عوام مدتی پس از مرگ او حضور حضرت علی امد و گفت در دفتر حساب پدرم دیدم که پدرم از پدر تو (ابوطالب) چند هزار درهم طلبکار بوده است.


1- پند تاریخ 111/5 - 112؛ به نقل از: بحار الانوار 15 /292.
2- پند 5/ 111-112 ؛به نقل از: بحار الانوار 15/ 292
3- یکصد موضوع، پانصد داستان 484/1 ؛ به نقل از : داستان ها و پدها 112/5 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه