هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 672

صفحه 672

حال را و معنی مجذوب شدن به خدا را آن جا فهمیدم.

آن شب، این مرد وقتی بیدار شد که اذان صبح بود. خدا مجازاتش کرده بود. تا بیدار شد ما را بیدار کرد و گفت: فلانی! اثر شعرهای دیشب بود؟

حالا یک روح که چنین ایمان مستحکمی دارد، یک چنین ضربه ی کوچکی هم که بر آن، وارد می شود؛ یعنی یک چنین حمله ی کوچکی هم که از مقامات دانی روحش بر مقامات عالی عکس العمل نشان می دهند، ناراحتی نشان میدهند، حتی مجازات نشان میدهند که ببین. بی مجازات نمی ماند آدمی که در شب هی شعر بخواند، دو ساعت وقت خودش را صرف شعر کند، لایق دو ساعت مناجات کردن با خدای متعال نیست.(1)

حکایت 987: بانوی ایرانی شجاع

زنی در ری پادشاه بود و او را به لقب، سیده می گفتند و زن فخر الدوله بود. چون فخرالدوله وفات یافت وی را پسری کوچک بود و او را مجد الدوله لقب دادند. نام پادشاهی بر او افکند و خود پادشاهی راند، سی و اندی سال. چون این مجدالدوله بزرگ شد، ناخلف بود، پادشاهی را نشایست، همان نام ملک بر وی همی بود و مادرش به ری و اصفهان و قهستان، سی و پنج سال پادشاهی می راند. سلطان محمود به وی رسولی فرستاد و گفت: باید که خطبه به نام من کنی و سکه و دینار و درم به نام من زنی و خراج بپذیری؛ و گرنه بیایم و ری بستانم و تو را نیست گردانم و تهدید بسیار اندر تحمید افزود.(2)

چون رسول بیامد و نامه بداد و تحمید بگزارد، سیده گفت: بگوی سلطان محمود را که تا شوی من فخرالدوله زنده بود مرا این اندیشه همی بود که مگر تو را این رأی افتد و قصد ری کنی، چون فرمان و شغل به من افتاد این اندیشه از دل من برخاست. گفتم محمود پادشاهی عاقل است، داند که چون او ملکی را به جنگ زنی نباید آمد. اکنون اگر بیایی خدای عزوجل آگاه است که نخواهم گریخت و جنگ را ایستادهام از آن که از دو حال بیرون نیست: از دو لشکر یکی شکسته می شود. اگر من تو را بشکنم به همه عالم نامه نویسم که سلطانی را شکستم که صد پادشاه را شکسته بود و مرا هم فتحنامه رسد و هم شعر فتح و اگر تو مرا بشکنی، چه توانی نوشت؟ گویی زنی را بشکستم! تو را نه فتحنامه رسد و نه شعر فتح که شکستن زنی، بسی فتح نباشد و فخری! تا وی زنده بود بدین یک سخن قصد وی نکرد.(3)

حکایت 988: عذر زیبا!

آورده اند: پادشاهی عدهای از نزدیکان خود را به مهمانی دعوت کرد. وقتی سفره را گستردند، یکی از غلامان خواست ظرف غذا را داخل سفره بگذارد، همین که خواست از کنار پادشاه بگذرد هیبت پادشاه او را فرا گرفت و دستش لرزید و مقدار کمی غذا بر لباس پادشاه ریخت. پادشاه فرمان قتل او را صادر کرد.


1- سرگذشت های ویژه از زندگی استاد شهید مرتضی مطهری 32/1 .
2- در ضمن ستایش و تمجید و تعارفات رسمی، تهدید بسیار کرد.
3- دویست داستان تاریخی از صد کتاب / 139 .140؛ به نقل از: قابوس نامه.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه