هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 678

صفحه 678

کار کند. سپس او را به حمام فرستاد و لباس تمیزی به او داد. وقتی مهمانها از راه رسیدند، جوان تمیز و آراسته، مشغول پذیرایی از مهمان ها شد.

بازرگان ایرانی از میزبان پرسید: این جوان زیبا، پسر شما است که در این جا خدمت می کند؟

صاحبخانه شرم داشت که بگوید او هیزم شکن است، گفت: خیر، من پسر ندارم، این جوان داماد ما است!

پرسید: آیا عروسی کرده است؟ گفت: خیر، تازه نامزد شده اند.

مهمان گفت: پس من از شما خواهش میکنم در این ده روز که در این جا هستیم، بساط عروسی را برپا کنید تا ما نیز در جشن شما شرکت کنیم. میزبان گفت: چشم! اطاعت می کنم

میزبان از جا برخاست و نزد زنش آمد و گفت: تو مرا وادار کردی که دروغ بگویم و اکنون، تاجر ایرانی اصرار میکند که در این چند روز برای این جوان، جشن عروسی راه بیندازیم. اگر به او بگویم که دروغ گفته ام، آبرویم می رود و روابط تجاری ما به هم می خورد، نمیدانم چه کنم؟!

زن گفت: فعلا کاری است که شده و ما هم که ثروت زیادی داریم و داماد پولدار نمی خواهیم، چه بهتر که دختر خودرا به همین جوان بدهیم که در خانه خودمان زندگی کند و دخترمان را از ما جدا نکند. تازه، این جوان هیچ عیبی هم ندارد، جز این که فقیر است، آن هم چاره دارد، مقداری از ثروت خود را به او می دهیم تا به تجارت و کسب و کار بپردازد و با دختر ما زندگی کند. مرد تاجر هم پذیرفت.

روز بعد، تاجر ایرانی دوباره پرسید: قضیه عروسی چه شد؟ میزبان گفت: در این چند روز ان شاء الله مراسم عروسی را برپا می کنیم. فوری بنا و نقاش آورد و یکی از اتاق های منزل را مزین و مرتب کرد و تمام لوازم عروسی را خریداری نمود. سه شب بعد، جشن باشکوهی ترتیب دادند و دختر را به عقد جوان در آوردند و او را به حجله ی عروسی فرستادند.

جوان هیزم شکن وقتی خواست وارد حجله شود، از خوشحالی رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! کجش کردی، خوب هم کجش کردی!(1)

حکایت 995: سلطان و کوزه گر

روزی سلطانی با وزیران و اطرافیان خود در انجمنی نشسته بودند. سلطان خطاب به جمعیت حاضر چنین گفت: اگر شما به دو سؤال من پاسخ صحیح دهید، ممنون می شوم. حضار در ابتدا چنین پنداشتند که سلطان همچون گذشته قصد مزاح و شوخی دارد. بعد که سؤال را مطرح کرد معلوم شد سخنش خالی از شوخی و مزاح، بلکه حکیمانه است. سلطان پرسید: به نظر شما بهترین چیزها و زشت ترین چیزها که سرنوشت انسان را تعیین میکند کدام است؟ شرکت کنندگان حاضر در مجلس، هر کسی چیزی گفت، بعضی گفتند: به نظر ما فرزند صالح بهترین و غیر صالح بدترین، عده ای گفتند: همسایه ی خوب بهترین و همسایه ی بد بدترین برخی دیگر گفتند: زن صالح بهترین و زن غیر صالح بدترین.


1- هزار و یک حکایت خواندنی 2/ 256 - 259؛ به نقل از: صد و ده حکایت163/2 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه