هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 101

صفحه 101

بیاور. غلام رفت و آن را آورد.

هارون دید دراعه میان پارچه گذاشته شده و عطر آلود است. خشمش فرو نشست و گفت: آن را به منزل خود برگردان. دیگر سخن کسی را در بارهی تو قبول نمی کنم و جایزهای زیادی به او بخشید.

آن گاه دستور داد غلامی را که سخن چینی کرده بود، هزار تازیانه بزنند. هنوز بیش از پانصد تازیانه به او نزده بودند که مرد.(1)

حکایت 106: سخن چین خون آلود؛

آورده اند: روزی سلطان جنگل (شیر) مریض شد، تمام حیوانات به دیدنش آمدند مگر روباه. گرگ سخن چین از موقعیت استفاه کرد و به شیر گفت: قربان! همه ی حیوانات به عیادت شما آمدند، فقط روباه است که سر از اطاعت باز زده، شیر گفت: وقتی آمد مرا یادآوری کن تا سزایش را بدهم.

وقتی روباه آمد، شیر با خشم به او گفت: کجا بودی؟ همه آمدند مگر تو. روباه در جواب گفت: من وقتی شنیدم شما مریض هستید به این فکر افتادم که دوایی برایتان تهیه کنم تا بهبودی حاصل کنید. شیر پرسید: چیزی به دست آوردی؟ جواب داد: آری! در پشت پای گرگ غده ای است که برای معالجه ی شما مؤثر است. آن گاه شیر با چنگال خود مقداری از پشت پای گرگ را بیرون آورد. روباه آهسته از گوشه ای خارج شد. در راه چشمش به گرگ افتاد که با پای خون آلود می آید. به او گفت: ای آقایی که کفش قرمز پوشیده ای! وقتی در حضور پادشاهان می نشینی، متوجه باش از دهانت چه خارج می شود!(2)

حکایت 107 : مزد سخن چین؟

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات می نویسد: آورده اند که وقتی یک ساعی19


1- یکصد موضوع، پانصد داستان ج 1، صص 398-397؛ به نقل از: داستان ها و پندها ج 1، ص 52.
2- پند تاریخ ج 5، صص 159 158؛ به نقل از: الکنی و الالقاب ج 2، ص 119
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه