هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 107

صفحه 107

حکایت 111: حاضر جوابی

در کتاب «قصص العلما» نقل شده است که: وقتی مادر هلاکوخان مغول از دنیا رفت، عالمی از علمای درباری روی رشک و حسد، به هلاکوخان گفت: در قبر، نکیر و منکر از اعتقادات و اعمال سؤال می کنند و مادر شما بی سواد است و سر رشته ای از جواب دادن ندارد. خوب است خواجه نصیر الدین طوسی را در قبر همراه او کنی که به جای مادرت جواب نکیر و منکر را بگوید! خواجه نصیر الدین طوسی که حیله و ترفند آن عالم درباری را یافته بود، فورا به هلاکو خان گفت: ایشان راست می گوید، اما سؤال نکیر و منکر برای همه است و از شما هم سؤال می شود. خوب است مرا برای قبر خود نگه دارید و این عالم را همراه مادر خود در قبر کنید تا به سؤالات جواب گوید! پس هلاکوخان مغول آن عالم را همراه مادر در قبر کرد! (1)

خانمان ها از حسد گردد خراب

باز شاهی از حسد گردد غراب(2)

حکایت 112: پیرمرد بهشتی

انس بن مالک می گوید: روزی در محضر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نشسته بودیم، حضرت به طرفی اشاره کرد و فرمود: به زودی مردی از این راه می آید که اهل بهشت است. طولی نکشید که پیرمردی از راه رسید در حالی که آب وضوی خویش را با دست راست خشک می کرد و کفشش را به انگشت دست چپش آویخته بود. پیش آمد و سلام کرد. فردای آن روز و همچنین پس فردا، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) همان جمله را تکرار کرد و هم چنان همان پیرمرد از راه می رسید.

عبد الله بن عمرو بن عاص که هر سه روز در مجلس حضور داشت و سخن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را شنیده بود، تصمیم گرفت با آن پیرمرد تماس بگیرد، از عبادات و اعمال خیرش آگاه گردد و بداند چه چیز او را بهشتی ساخته و باعث رفعت مقام معنوی اش شده است.

عبد الله از پی او به راه افتاد و به او گفت: من با پدرم قهر کرده و قسم یاد نموده ام که سه شبانه روز به ملاقاتش نروم، اگر موافقت باشی به منزلات بیایم و این مدت را نزد تو بگذرانم. پیرمرد قبول کرد. عبد الله به خانه ی او رفت و هر شب در آن جا بود. او می گوید:


1- داستان هایی از علما؛ به نقل از: نشریه نصیحت، شماره 6، ص 2، 1371/7/13
2- مولوی. غراب: کلاغ.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه