هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 117

صفحه 117

زشت ترین کار در نزد آن جوان، زنا بود.(1)

حکایت 119: جوان نابغه

مهدی، سومین خلیفه عباسی در یکی از سفرها با تشریفات رسمی وارد بصره شد تا از آن شهر تاریخی و دانش پرور بازدید به عمل آورد. رجال لشکری و کشوری به پیشوازش رفتند. علما و دانشمندان نیز از وی استقبال نمودند.

مهدی عباسی در صف علماء الیاس بن معاویه را که در هوش و نبوغ ضرب المثل و در آن موقع جوانی نوخاسته بود، دید که چهار صد تن از علما و بزرگان در پشت او صف بسته اند، و خود پیشاپیش آنها ایستاده است.

«مهدی» از تماشای این منظره در خشم فرو رفت و گفت: تف بر این ریش های بلند! آیا در میان این همه عالم، یک نفر ریش سفید پیدا نمی شد که جلوی آنها بیفتد تا ناگزیر نشوند این جوان را جلو بیندازند؟! سپس رو کرد به الیاس و پرسید: چند سال داری؟ الیاس که دانشمندی پرمایه و نابغهای هوشمند بود، گفت: خدا سایه ی خلیفه را پاینده بدارد، سن من به اندازه ی سن أسامه بن زید است که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) او را به فرماندهی سپاهی برگزید که بزرگان صحابه و پیران شان در میان آنان بود و همگی وظیفه داشتند تحت فرماندهی آسامه قرار بگیرند.

مهدی عباسی از جواب به موقع و کوبندهی الیاس، دانشمند جوان، که با کمال مهارت و استادی داده شد، در شگفت ماند و ملزم گردید. آن گاه گفت: آفرین! تو هم پیشاپیش آنها قرار بگیر! سن الیاس در آن موقع هفده سال بود.(2)

حکایت 120 : مدارا با اسیر؟

پس از آن که ابن ملجم مرادی، حضرت علی علیه السلام اولین شهید محراب را با ضربت شمشیر زهرآگین به شدت مجروح کرد و آن حضرت در بستر شهادت قرار گرفت، حضرت در وصیت نامه ای خطاب به امام حسن و امام حسین علیهما السلام فرمود: ای فرزندان عبد المطلب! مبادا پس از من دست به خون مسلمانان فرو برید و دست به کشتار بزنید و بگویید امیر مؤمنان کشته شد؛ بدانید جز کشنده ی من کس دیگری نباید کشته شود. درست


1- یکصد موضوع، پانصد داستان؛ به نقل از: داستان ها و پندها ج 3، ص 137.
2- داستان های ما، ج 2؛ به نقل از: سیره حلبی، ج 3.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه