هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 122

صفحه 122

حکایت 125: غلام ایثارگر

عبد الله بن جعفر شوهر حضرت زینب کبری(س) از سخاوتمندان بی نظیر بود. روزی از کنار نخلستانی عبور می کرد، دید غلامی در آن جا کار می کند، همان وقت غذای غلام را آوردند و او خواست مشغول خوردن شود؛ سگی گرسنه به آن جا آمد و به نشانه گرسنگی دم خود را تکان می داد.

غلام مقداری از غذا را به جلو سگ انداخت و سگ آن را خورد. غلام مقداری دیگر انداخت و سگ آن را خورد تا این که همه غذای خود را به سگ داد. عبدالله از غلام پرسیدن، جیره غذای روزانه تو چقدر است؟ گفت: همین مقدار که دیدی.

فرمود: پس چرا سگ را بر خورد مقدم داشتی؟ گفت: این سگ از راه دور آمده و گرسنه بود و ن دوست نداشتم تا او را با گرسنگی از این جا رد کنم.

فرمود: پس خودت امروز گرسنگی را با چه غذائی رفع میکنی؟ گفت: با صبر و مقاومت گرسنگی روز را به شب می رسانم.

عبدالله وقتی ایثار و جوانمردی غلام را مشاهده کرد گفت: این غلام از من سخاوتمندتر است، و برای تشویق و جبران آن نخلستان و غلام را از صاحبش خرید، سپس غلام را آزاد کرد و آن نخلستان را با تمام وسایلی که داشت به او بخشید.(1)

حکایت 126: فرماندهی فداکار

ساعتی به غروب مانده بود. نیروهای گردان به دنبال یکدیگر از فراز و نشیب های کوتاه بیابان های اطراف بستان آزاد شده، عبور می کردند و فرمانده گردان همراه آنان در جست و جوی جای مناسبی برای انجام تمرینات نظامی و عملی بود؛ چون از یک سو، زمان برای انجام یک تک گسترده در منطقه ی عملیاتی «چزابه» نزدیک می شد و از سوی دیگر بسیاری از برادران بسیجی، آموزش نظامی را تنها در کلاس های بسیج شهر خود دیده بودند و عملا با پرتاب نارنجک، آر.پی.جی، خمپاره با تیراندازی با تیربارهای مختلف80


1- یکصد موضوع، پانصد داستان ج 1، ص 86 المحجه البیضاء ج 6 ص 80
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه