هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 125

صفحه 125

باقی است، آن را برداشتم و پرتاب کردم.

با شنیدن پاسخ فرمانده دریافتم که این معجزه و ایثار، تنها معجزه ی قرآن، یاد خدا و ایمان بوده است و بس (1)

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او عمری ستانم جاودان

او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ

حکایت 127: حادثه ی مسجد مرو

ابو محمد ازدی می گوید: هنگامی که مسجد مرو آتش گرفت، مسلمان ها گمان کردند که نصاری آن را آتش زده اند و آنها نیز منازل و خانه های مسیحیان را آتش زدند.

چون سلطان آگاه شد دستور داد آنهایی که در این عمل شرکت داشتند، بگیرند و مجازات کنند. به این شکل که قرعه بنویسند و به سه مجازات کشته شدن، جدا شدن دست و تازیانه زدن عمل کنند. رقعه های نوشته شده را بین آنان تقسیم کردند و هر حکمی به هر نفری که تعلق گرفت، عمل کنند.

یکی از آنها چون رقعه ی خود را باز کرد، حکم قتل درآمد و شروع به گریه نمود.

جوانی که ناظر او بود و مجازاتش تازیانه بود و خوشحال به نظر می رسید، از وی پرسید:

چرا گریه می کنی و اضطراب داری؟ در راه دین این مسائل مشکل نیست! گفت: ما در راه دین مان خدمت کردیم و از مرگ هم ترس نداریم لیکن من مادری پیر دارم که تنها فرزندش من هستم و زندگانی او به من وابسته است؛ چون خبر کشته شدن من به وی برسد، قالب تهی می کند و از بین می رود.

چون آن جوان این ماجرا را شنید، بعد از کمی تأمل گفت: من مادر ندارم و علاقه ای نیز به کسی ندارم، حکم کاغذت را به من بده و من نیز حکم تازیانه ی خود را به تو میدهم تا من کشته شوم و تو با خوردن تازیانه نزد مادرت بروی.

پس از عوض کردن حکم ها جوان کشته شد و آن مرد به سلامت نزد مادرش رفت.(2)35


1- ماهنامهی بشارت، شمارهی 4، صص 28 - 26.
2- یکصد موضوع، پانصد داستان ج 1، صص 87-86 به نقل از: نمونه معارف ج 2، ص 435
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه