هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 127

صفحه 127

پسر عمویم به من اشاره کرد: برو اول به او آب بده. پس پسر عمویم را گذاردم و به بالین دومی رفتم و او هشام بن عاص بود. گفتم: آب می خواهی؟ به اشاره گفت: بلی؛ در این موقع صدای مجروح دیگری شنیده شد که آه گفت هشام هم آب نخورد و به من اشاره کرد که به او آب بده! نزد سومی رفتم ولی در همان لحظه جان سپرد.

برگشتم به بالین هشام، او نیز در این فاصله مرده بود. آمدم نزد پسر عمویم دیدم او هم از دنیا رفته است.(1) عرض میکنم: آب خوردن و نخوردن در حیات و مرگ آن سه سرباز تأثیری نداشت، زیرا زخم های عمیق و خون ریزی شدید، آنان را تا آستانه ی مرگ پیش برده بود و به هر صورت زنده نمی ماندند؛ ولی نکته ی جالبی که از این داستان استفاده می شود و شایان تحسین و ستایش است، اخلاق کریمهی آن دو سرباز مسلمان است که با وجود خون ریزی و عطش شدید، آب نخوردند و دیگری را بر خویشتن مقدم و تا آخرین لحظات زندگی، انسان نیستند و با خلق و خوی انسانی از دنیا رفتند.

خواهی که دل شکسته پیش تو کشم

وین صید هم از تو جسته پیش تو کشم

این لاشه ی دل، مرکب جان، آخر عمر

بگشایم و تنگ بسته پیش تو چشم

حکایت 130 : ایثار حاتم

سالی قحطی شد و تمام مردم در فشار و مضیقه بودند و هر چه داشتند خورده بودند.

همسر حاتم طائی می گوید: شبی بود که چیزی از خوراک در منزل ما پیدا نمی شد، حتی حاتم و دو نفر از بچه هایم «عدی» و «سفانه» از گرسنگی خواب شان نمی برد. حاتم، عدی را و من سفانه را با زحمت مشغول نمودیم تا خواب شان ببرد.

حاتم با گفتن داستان مرا مشغول کرد تا به خواب بروم، اما از گرسنگی خوابم نمی برد، ولی خود را به خواب زدم که او گمان کند من خوابیده ام، چند دفعه مرا صدا کرد و من جواب ندادم.3.


1- یکصد موضوع پانصد داستان ج 1، صص 88-187 به نقل از: داستان ها و پندها ج 1، ص 173.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه