هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 137

صفحه 137

می کردند تا آن که دیگر جایی برای نشستن نبود. شیخ همچنان بر منبر نشسته بود و آمادهی سخن. کسی برخاست و فریاد برآورد: خدایش بیامرزد هر کسی را که از جای خود برخیزد و یک گام فراتر آید.

شیخ چون این بشنید، گفت: و صلی الله علی محمد و آله أجمعین و از منبر فرود آمد.

گفتند: یا شیخ! جمعیت از دور و نزدیک آمده اند تا سخن تو بشنوند؛ تو ترک منبر می گویی!؟ شیخ گفت: هر چه ما می خواستیم که بگوییم و آنچه پیامبران گفتند، همه را آن مرد به صدای بلند گفت. مگر جز این است که همه ی کتب آسمانی و رسالت پیامبران و سخن واعظان برای این است که مردم، یک گام پیش نهند؟ آن روز، بیش از این نگفت.(1)

حکایت 142: شتر بر بام خانه؟

ابراهیم ادهم از نامورترین عارفان اسلامی است که در قرن دوم هجری می زیست؛ در بارهی او نوشته اند که در جوانی، امیر بلخ بود و جاه و جلالی داشت. سپس به راه زهد و عرفان گرایید و همه ی آنچه را که داشت، رها کرد. علت تغییر حال و دگرگونی ابراهیم ادهم را به درستی، کسی نمی داند. عطار نیشابوری در کتاب تذکره الاولیا، دو حکایت می آورد و هر یک را جداگانه، علت تغییر حال و تحول شگفت ابراهیم ادهم می شمرد. در این جا هر دو حکایت را با تغییراتی در عبارات و الفاظ می آوریم.

حکایت نخست: در هنگام پادشاهی، شبی بر تخت خوابیده بود که صدایی از سقف کاخ شنید. از جا برخاست و خود بر بام قصر رفت. دید که مردی ساده و میان سال، بر بالای بام قصر او، در گشت و گذار است. ابراهیم گفت: تو کیستی؟ گفت: شترم را گم کرده ام و این جا، او را می جویم. ابراهیم گفت: ای نادان! شتر بر بام می جویی؟! آیا شتر، بال دارد که پرواز کند و به این جا بیاید؟ شتر بر بام چه می کند؟! مرد عامی گفت: آری، شتر بر بام جستن، عجیب است؛ اما از آن عجیب تر کار تو است که خدا را بر تخت زرین و جامه ی اطلس می جویی. این سخن، چنان در ابراهیم اثر کرد که یک مرتبه از هر چه داشت، دل کند. و سر به بیابان ها در آن جا، یکی از غلامان خود را دید که گوسفندان او را چوپانی می کند. همان جا، جامهی زیبا و گرانبهای خود را به او داد و


1- حکایت پارسایان؛ به نقل از: اسرار التوحید، ص 216.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه